امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

سلام نفس مامان امروز شنبه هفتم آذردرست شانزده ماه و نوزده روزت هست. الان توخواب ناز هستي و از ساعت يك خوابت برده و فعلا بيدار نشدي. بابايي از شنبه گذشته روزكار شده و شب ها به خونه مياد و شما هم خيلي از اين بابت خوشحالي نازكم. فرشته كوچولوي ماماني بعضي وقت ها خوب غذاميخوره بعضي وقتها هم بدعنق ميشه.قطره آهنت هم به زور ميخوري و به دهنت برميگردوني و دندونات سياه ميشن.ماماني هر كاري ميكنه به گلوت بريزه و به دندونات نخوره اما باز بعضي وقتا ميخوره البته ليموشيرين بعدش ميخوري و سفيدميشن.نارنگي هم بعضي وقتها خودت ميخوري و ماماني هم آبشو ميگيره بهت ميده. پريروز باهادي پسرخاله اومديم خونه و شب پيش ماموند شما هم كه با هادي خيلي زياد بازي ...
7 آذر 1394

بدون عنوان

سلام عشق مامان خوبي عزيزدلم؟ تاامروز سه شنبه نوزدهم آبانماه شانزده ماه و يك روزت هست يعني از امروز رفتي ماه هفدهم. خدا رو شاكرو سپاسگزارم كه حالت خوب خوب شده جونم. فقط شب ها كمي اذيت ميشي و گريه مي كني و اونم فكر مي كنم از دندونت كه داره درمياد. انشااله همه دندونات به سلامتي درمياد و راحت ميشي. قربونت برم الهي كه دندون درد نميزاره خواب راحتي شبها داشته باشي خب مسلم لثه هات درد مي كنن و اذيتت مي كنن تا موقعي كه دندونات آشكار شوند. غذا كه وقتي دلت ميخواد ميخوري بيشتر شيرميخوري... پريروز دايي قاسم اومده بود خونمون و شما خيلي خوشحال بودي و باهاش بازي ميكردي اما هي كاپشنش رو از رو مبل مي آوردي و بهش ميدادي نميدونم چي فكر ميكر...
19 آبان 1394

بدون عنوان

سلام عشق مامان وبابا پسرنازنينم امروز تا اين لحظه كه سه شنبه دوازدهم آبان ماه هست دقيقا يكسال و سه ماه وبيست و چهارسالش شده. الهي ماماني فداي قد وبالات بشه عزيزدل مامان. اول آبان ماه كه جمعه نهم محرم و روزتاسوعا ميشد با بابايي و شما و ماماني رفتيم مراسم تاسوعا.انگار مي دونستي مراسم عزاداري و همش يا حسين ميگفتي و سينه ميزدي.يكم مونديم و رفتيم خونه پدربزرگ و عزيز.تومراسم آخراش با دختراي بزرگتراز خودت بازي مي كردي و قايم موشك بازي مي كردي آخرش هم كه خواستيم برگرديم خونه كلي گريه ميكردي كه چرا از اونا جدات كرديم مثل اينكه مراسم يادت رفته بود ومي خواستي بازي كني. شب هم خونه عزيز رفتيم و فرداش شنبه كه دوم آبانماه ميشد وبابايي اداره بود...
12 آبان 1394

بدون عنوان

سلام فرشته كوچولوي ماماني امروز كه نه امشب كه ساعت از دوازده گذشته ميشه چهارشنبه بيست و نهم مهرماه.يكسال و سه ماه و يازده روزت هست. امروز يكم ديرخوابيدي و الان بيست دقيقه ميشه خوابيدي چون عصر با مامان يكم خوابيدي خوابت نمي اومد. جيگر ماماني از وقتي از روستا كه سيزدهم ميشد برگشتيم تب شديدي گرفته بود و گلوش عفونت كرده بود اما خوب كه شد.از چهارشنبه هفته گذشته كه بيست ودوم ميشد آبريزش بيني گرفتي و سرما خوردي البته سه شنبه شب كه خونه عمه افسانه رفته بوديم فكر مي كنم اونجا سرماخوردي چون اون شب بينيت گرفته بود و از روز چهارشنبه عطسه و آبريزش بينيت شروع شد البته دوروز پشت سرهم خيلي آبريزش داشتي اما الان كم شده و وقتي قطره سديم كلرايد مي ريز...
29 مهر 1394

بدون عنوان

سلام عشق مامان امروز پنجشنبه شانزدهم مهرماه يكسال و دوماه و بيست و هشت روزت هست و يكشنبه انشاالله ميري ماه شانزدهم. دوشنبه كه سيزدهم بود با عموفرشيداينا رفتيم روستاي خودمون ويلاي دايي محسن.اونجا به نوراجون و شما خيلي خوش مي گذشت و باهم بازي مي كردين.بايد بگم نوراجون توماشين خيلي ساكت و آروم ميشه و فقط شيرميخوره اما برعكس شما فقط ميري جلو و عقب مياي وخيلي شيطوني و شلوغ مي كني. روستاهم يكم اذيتمون كردي.خونه كه برگشتيم بعدحموم خيلي گريه كردي و آروم و قرار نداشتي يكم تب داشتي اما بابايي گفت نداري.ولي ماماني بهت يكم استامينوفن داد و شماخوابيدي ساعت نه خوابت برد يكم شيرخوردي وخوابيدي.اونروز اصلا روستا كباب نخوردي فقط يه ذره آش دوغ خوردي.ش...
16 مهر 1394

بدون عنوان

سلام عشق مامان اميدوارم حالت خوب خوب باشه. امروز شنبه يازدهم مهرماه سال 1394 درست چهارده ماه و بيست و سه روزت هست يعني يك هفته ديگه كه هجدهم مهرماه ميشه ماه پانزدهمت تموم ميشه و انشاالله ميري ماه شانزدهم. پسرگلم هنوز غذا خوردنت خوب نشده و گاهي اوقات خوب ميخوري گاهي اصلا نميخوري وفقط شير ميخواي.البته گاهي خودت مياي كنار سفره و ميگي مه ميخوام.ولي بقيه روزها اصلا كنار سفره نمياي و ميري با ماشين هات و اسباب بازيهات بازي مي كني و به ماشين ان ان ميگي. تاالان كه پانزده ماهت شده نه دندون درآوردي و يك دندون آسيابت اين ماه پيدا شده سمت چپي. چندروزه كلمه گوجه رو يادگرفتي و حتي موقع خوابيدن هم گوجه رو تكرار مي كني البته به زبون شيرين خودت...
11 مهر 1394

بدون عنوان

سلام عشق ماماني امروز شنبه چهارم مهرماه سال 94 درست چهارده ماه و شانزده روزت هست. واي خداي من باورم نميشه انگار همين ديروزبود جيگر مامان بدنيا اومد الان هزارماشااله واسه خودش مردي شده.جوراباشو درمياره، قاشق دستش ميگيره غذابرميداره به دهنش ميبره و ميخوره يكميش هم ميريزه،موهاشو شونه مي كنه با برس البته سر كچلشو،گاهي هم موهاي مامانيشو...مسواك دندوناش ميزنه، لباساشو مياره تا مامانش كمك كنه بپوشه بريم دردرو... بببببوووووووووووووووووووس ...
4 مهر 1394

بدون عنوان

سلام جيگرم خوبي طاهاجونم اميدوارم حالت خوب خوب خوب باشه... عزيز دلم تا امروز شنبه بيست و يكم شهريور 1394 يكسال و دوماه و سه روزت هست.يعني چهارده ماه وسه روزت هست. ماماني شرمنده از اينكه دير اومدم سرم شلوغ بود و حوصله اومدن تو وب رونداشتم اما دلم برات خيلي لك زده بود ديگه امشب يكم زود خوابيدي و ماماني تونست بياد.. آخه هميشه يازده يازده ونيم مي خوابيدي و ماماني هم از بس خسته ميشد كنارت خوابش مي برد اما امروز ساعت سه ونيم بعد ظهر خوابيدي وپنج ونيم بيدار شدي و ماماني تصميم گرفت كه شب هاد يگه زودتر بخوابي.صبح ها معمولا نه و نه و نيم و تا ده بيدارميشي و امروز ده و نيم بيدار شده بودي. ظهرها يكو نيم ساعت ميخوابي و بعداز ظهرها هم از شش...
21 شهريور 1394

بدون عنوان

سلام جيگرم امروز چهارشنبه بيست و هشتم مردادماه سال 94 درست يكسال و يكماه و ده روزت هست. راه رفتن روكه از پايان ماه يازدهم يادگرفتي تا الان خيلي خوب پيش رفتي و توخونه يكجا نميشيني و فقط اتاق و هال رو دور  ميزني. جيگرمامان از وقتي راه افتادي خيلي خوشحالي ويكجا بندنميشي. طاها جونم باپسر صاحب خونمون ايليا كه شش سالش هست دوست شدي و وقتي زنگ خونمونو ميزنه كه برين بازي كنيم ذوق مي كني و ميري پشت در تا باهاش بري پاركينگ بازي كني و خسته نميشي و خوردن هم يادت ميره. ببخش جيگرم الان از خواب بيدارشد ي بعدا ميام....... بوس
28 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام جيگرم انشااله كه زير سايه الطاف الهي خوب و خوش باشي.. امروز دوشنبه پنجم مرداد ماه 1394 درست يكسال و هجده روز سن داري و ميخواستم ببرمت آتليه ازت عكس يكسالگي بگيرم كه بابايي نميذاره خيلي از اين بابت ماماني ناراحته و بابايي هم  روزايي كه خونست الاف مي كنه مارو و روستا ميره براي درختان آب بده و چاه كن ميبره و... ماماني هم چون صندلي نداري نميتونه با ماشين ببرتت بازار.پياده هم كه نمي تونيم. هفته گذشته سه شنبه كه سي ام ميشد بهداشت آزمايش برات نوشته بود بابايي هم ماموريت رفت و ماماني و طاهايي تنها رفتيم آزمايش داديم البته آزمايش خونت رو داديم و ادرارت موند اومديم خونه وقتي بابايي اومد برديم.پنجشنبه  كه يكم مرداد ميشد جواب ...
5 مرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد