امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1394/7/29 0:41
نویسنده : ديلا
75 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته كوچولوي ماماني

امروز كه نه امشب كه ساعت از دوازده گذشته ميشه چهارشنبه بيست و نهم مهرماه.يكسال و سه ماه و يازده روزت هست.

امروز يكم ديرخوابيدي و الان بيست دقيقه ميشه خوابيدي چون عصر با مامان يكم خوابيدي خوابت نمي اومد.

جيگر ماماني از وقتي از روستا كه سيزدهم ميشد برگشتيم تب شديدي گرفته بود و گلوش عفونت كرده بود اما خوب كه شد.از چهارشنبه هفته گذشته كه بيست ودوم ميشد آبريزش بيني گرفتي و سرما خوردي البته سه شنبه شب كه خونه عمه افسانه رفته بوديم فكر مي كنم اونجا سرماخوردي چون اون شب بينيت گرفته بود و از روز چهارشنبه عطسه و آبريزش بينيت شروع شد البته دوروز پشت سرهم خيلي آبريزش داشتي اما الان كم شده و وقتي قطره سديم كلرايد مي ريزم آبريزشت زياد ميشه آخه نريزم هم نفس نمي توني بكشي جيگرم و مميي هم نمي توني بخوري چون بينيت ميگيره و نفس نمي توني بكشي و شير هم نمي توني بمكي الهي درد وبلات بخوره به جون مامان كه تحمل نداره مريض شي.

به خاطر سرماخوردگي كه فكر كرديم خفيف باشه نبرديم دكتر اما تا الان هنوز هم گرفتگي بيني داري و يكم هم سرفه مي كني اگه فردا خوب نشد كه ايشالله خوب شي مي بريمت دكتر اگه بابايي مامورت نره...محبت

البته فكر مي كنم ديروز كه با نوراجون و عموفرشيداينا رفتيم بيرون هوا سرد بود و فكر كنم باز از اونجا دوباره آبريزشت شديد شده.خدا رو شكر نوراجون سرمانخوره.اما بابايي هم سرماخورده..

ماماني هم بينيش ميگيره اما پيش گيري ميكنه تا يه وقت آبريزش نكنه بخاطر اينكه نميخوادماماني مريض شه چون مي ترسم باز از ماماني سرماخوردگي بگيري عزيز دلم ديگه طاقت ندارم مريض شي چون هفته قبل دوروز تب شديد داشتي و نتونستي بخوابي ماماني هم همين طور..

امروز كه سه شنبه بود ششم ماه محرم بود و دوم ماه محرم كه جمعه بود مراسم شيرخوارگان حسيني بود و بابايي هم اداره بود البته بابايي مرخصي يكساعت گرفت واومد با هم رفتيم و كمي مونديم و برگشتيم لباستو خيلي دوست داشتي عزيز دلم.با اينكه سرماخورده بودي ولي اگه نمي رفتيم تودل ماماني مي موند آخه سال آينده ديگه شير نميخوري و بخاطر همين چون امسال شير ميخوري بردمت.

اون روز قرار بود با نوراجون و خاله شبنم با هم بريم مراسم اما اونا نرفتن وماخودمون رفتيم.

از وقتي ماه محرم شروع شده سينه مي زني و يا حسين مي گي.الهي ماماني قربون اون سينه زدن هات بره كه همه چي رو مي دوني.چشمک

كلمات زيادي يادگرفتي عزيز دل مامان

الهي كه ماماني فداي اون زبون شيرينت بشه كه شيطوني زياد ميكني.

پسرخاله هادي رو زياد صدا ميزني وقتي با گوشي با هادي حرف ميزني فقط دوست داري گوش بدي و هيچ حرفي نميزني.اما گاهي اوقات گوشي رو برميداري و هي هادي هادي مي گي حتي دستت هم ميزاري گوشت وهادي روصدا ميزني.موبايل بابا رو هم كه برميداري ميگيري گوشت وهادي هادي مي گي.خلاصه جونم بهت بگه هادي رو خيلي خوب مي گي.

ماه- گوجه -نورا رو نونا- بابا-  ماما- مه- آبو-توپ- بازكردنو با-نون -و...الان بيشترش يادم رفت اما خيلي زرنگي ايشاله كه چش نخوري فدات شم

موهات هم داره درمياد خدارو شكر.

ديروز كه بيرون بوديم يه توله سگ اومد پيشمون و شماهم فقط ميخواستي باهاش بازي كني با پات دمشو تكون ميدادي و وقتي سرت رو بردي پايين بهش نگاه كني توله سگ سرش رو بالا آورد ما نفهميديم دهنشو به دهنت زد يا نه البته ماماني از اون لحظه فيلم گرفته اما خوب نشون نميده و مي ترسيم به دهنت خورده باشه و خداي نكرده مشكلي پيش بياد ايشاله كه نخورده باشه.چون بابايي امروز خيلي حساس شده بود كه بهت خورده باشه.شماهم كه ماشااله سگ ها و گوسفندها و گاوها روخيلي دوست داري....وفقط ميخواي بهشون دست بزني اما نوراجون از سگ مي ترسه و نميخواد بهش نزديك شه شماهم نبايد اين كار رو بكنيد چون ممكنه پارس كنه و خداي نكرده گازت بگيره اين دفعه به خيركذشت جونو دلم.

الهي هميشه زنده باشي عزيز دلم

دوست داريم

بوس بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد