امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1394/5/5 11:13
نویسنده : ديلا
71 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جيگرم

انشااله كه زير سايه الطاف الهي خوب و خوش باشي..

امروز دوشنبه پنجم مرداد ماه 1394 درست يكسال و هجده روز سن داري و ميخواستم ببرمت آتليه ازت عكس يكسالگي بگيرم كه بابايي نميذاره خيلي از اين بابت ماماني ناراحته و بابايي هم  روزايي كه خونست الاف مي كنه مارو و روستا ميره براي درختان آب بده و چاه كن ميبره و...

ماماني هم چون صندلي نداري نميتونه با ماشين ببرتت بازار.پياده هم كه نمي تونيم.

هفته گذشته سه شنبه كه سي ام ميشد بهداشت آزمايش برات نوشته بود بابايي هم ماموريت رفت و ماماني و طاهايي تنها رفتيم آزمايش داديم البته آزمايش خونت رو داديم و ادرارت موند اومديم خونه وقتي بابايي اومد برديم.پنجشنبه  كه يكم مرداد ميشد جواب آزمايشو گرفتيم كم خون شدي و همه چيزت در حد low يعني كم بود خيلي نگران شديم و برديمت دكتر افشين فتحي متخصص انكولوژي كودكان اولش خودمون از متخصص خون ماماني كه قبلا موقع بارداري ميرفت ويزيت گرفتيم ولي بهداشت گفت بايد كودكان ببريمت.

خلاصه اون روز كه پنجشنبه ميشد عصر برديمت افشين فتحي خدا روشكر گفت يه كم خوني جزيي هست و جاي هيچگونه نگراني نيست ماماني يكم آروم شد و دكتر گفت آهنت رو دو برابر بديم آخه دو ماه بود فربولين (فروس سولفات) كه دكتر معصومي بهت تجويز كرده بود ميدادم و دكتر فتحي گفت ندم چون اون بوده كه كم خونت كرده و اشتهات هم از دست دادي....

نميدونم والا هر دكتري يه چيزي ميگه ..

اما فكر مي كنم دكتر فتحي خيلي خوبه...

اون هفته يكشنبه كه بيست و هشتم ميشد وعيد فطر روز دومش بود رفتيم خونه مامان بابا و بعد از ظهر خونه عزيز رفتيم كه عيدي دايي محسن روببريم از اونجا هم خونه دايي رفتيم و برگشتيم خونمون.

ماماني بايد بگه خيلي شيرين شدي و همه رو به خودت جذب مي كني فكر مي كنم مهر ه مار داري عزيز دلم.چشمک

شما عسل ماماني هستي شيريني زندگي ام...

آنقدر عاشقت هستيم كه مي خواهيم بخوريمت..

خيلي بانمك و جذاب شدي و روز به روز هم شيطونتر ميشي و بازيگوش هم شدي..

دوست دارم جون ماماني

بوووووووووووووووووووووووووووووووووس

وقتي سفره رو پهن مي كنم ميري اون ور و كنار سفره نمياي فقط ميري اون ور و با خودت بازي مي كني و هيچ چي نميخوري.خيلي نگرانه ماماني چون چيزي نميخوري فقط يكي دوقاشق اونم وقتي دلت ميخواد..

ايشاله غذا خوردنت هم خوب ميشه نازم

ماماني هم اذيت نكنيا....

آخه ماماني دلش ميخواد شما غذا بخوري و بزرگتر بشي مثل بابايي قدت بلند شه.

وقتي چيزي نميخوري وفقط شير ماماني رو ميخواي خوب كم خون ميشي بايد غذاي كمكي هم بخوريو

بچه هاي اين دوره و زمونه عجب بلا هستن چيزي نميخورن كه دهنشونو قفل مي كنن وقتي هم ميخواهيم غذا بديم.

چيكار ميشه كرد به زور كه نميشه غذا دادبايد دلشون بخواد..

الان تو خواب ناز رفتي و بابايي هم مثل هميشه رفته دنبال كاراي خودش و پدرش...

واسه همينه كه وقت نمي كنم ببرمت بازار عزيزدلم.

بابايي اصلا به اين چيزا توجه نميكنه برعكس ماماني كه خيلي به مناسبت ها حساسه.

راستي يادم رفت بگم كه پنجشنبه يكم مرداد ماه دكتر اصغرپيرزاده كه دكتر خون ماماني بود به قتل رسيد همون روز كه برات ويزيت گرفتيم..

ماماني از اين بابت خيلي ناراحت شده.هنوز معلوم نيست چرا اما گفتن خونه يكي از بيمارانش توسط پسر هفده ساله با چاقو به قتل رسيده...

خدا همه جوونارو ره راه راست هدايت كنه..

ميگن جوان عقل نداره

اما من معتقدم آدم بايد مواظب همه رفتاراش باشه حتي اگه چيزي يا كسي ناراحت و عصبيش كرد تندرويي نكنه و خدا رو ناظر بر اعمالش ببينه هميشه و همه جا.....

ايشاله همه بچه ها سالم و صالح باشن اين آرزوي قلبي يه مادر هستش...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد