امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

سلام طاهاجونم امروز دوشنبه ششم شهریورماه سال 96 دست سه سال و یک ماهو 19 روز سن داری. باید بگم ماشاالله روز به روز داری بزرگتر و به قول بابایی مرد میشی. خیلی ورجه وورجه می کنی و از صبح تاشب فقط سرپاهستی وفعالیت می کنی. با ایلیا هم وقتی میاد خونمون بازی می کنی واز وقتی اومده باهات بازی می کنه شما هم شلوغ شدی. ببخشید دیرمیام به وبلاگ چون اینترنت نمیره و موزیلا خرابه.بابایی هم وقت نمیکنه درست کنه.والبته اینترنت دست بابا میمونه میبره بانک. این جمعه که دهم شهریور هستش عید قربان هست و بابایی هم مثل پارسال خدا رو شکر خونه هست با هم میریم بیرون. سه روز درمیون هم میریم روستا به درختهامون آب میدیم.ماشاالله درختهامون هم دارن بزرگ می...
6 شهريور 1396

بدون عنوان

سلام طاهای عزیزم جونو دل مامان امیدوارم همیشه همیشه حالت خوب خوب باشه و همیشه سرحال وشاداب باشی. امروز 27 ام تیرماه سال 1396 درست سه سال ونه روزت هست.ومن ازت خیلی شرمنده هستم که دیراومدم وبلاگت.چون هم نت نداشتم وهم کامپیوتر خراب میشه و گهگاهی به اینترنت میره... اما همیشه توقلبم هستی و همیشه دوستت دارم و خواهم داشت. فکر کنم نزدیک ماه رمضان اومده بودم.چون 6ام خردادماه سال 96 ماه رمضان شروع شد وپنجم خرداد که جمعه میشد دقیقا یادم هست با عمه افسانه وبچه هاش رفته بودیم ماسوله ودوازده شب خونه رسیدیم وهمون شب شماخیلی خسته شده بودی و سحری بیدار نشدی با ما. باید بگم  ماه رمضان امسال برای تو خیلی متفاوت بودچون خیلی خوب درک میکرد...
27 تير 1396

بدون عنوان

سلام طاهاجونم امروز یا بهتر بگم امشب که هنوز تموم نشده و 19 ام اردیبهشت ماه سال 1396 هست.درست و دقیقا 34 ماهه هستی و دقیقا دو ماه مونده تا سه ساله بشی و تموم کنی. چه زود گذشت این سه سال وشما هر روز داری بزرگتر میشی و آقا میشی. دیروز با مامانی که روز جوان و ولادت حضرت علی اکبر بود رفتیم کتابخونه وشما اولین بارت بود به کتابخونه میرفتی و فعلا ثبت نام کردیم تا خدا چی بخواد راستش مامان خانومی میخواد درسش رو ادامه بده اگه خدا بخواد. تواین مدت نتونستم زود بیام چون کامپیوتر خراب شده بود ببخش نازم. 5 ام اردیبهشت که سه شنبه میشد بله برون خاله عهدیه بود و من و شما تنها رفتیم خونه خاله زهرا وبا اونامراسم رفتیم و نیمه شعبان که جمعه همین هف...
19 ارديبهشت 1396

بدون عنوان

عکس هات هم نمیتونستم بزارم اما توهمین روزها تصمیم دارم درستشون کنم و بزارم عشقم  
11 فروردين 1396

بدون عنوان

سلام عشق مامان امروز پنجشنبه دهم فروردین ماه سال 1396 هست و شماهشت روز دیگه 33 ماهت تموم میشه و میری انشاالله ماه 34 ام. جمعه 20ام اسفندماه نتونستم بیام وبلاگت و زود رفتم چون خیلی حالت خوب نبود و بیدار شدی و همش گریه میکردی فقط میخواستی اون روزها بخوابی و هی به مامان می گفتی بیا بخوابیم و چیزی هم که نمیخوردی. چهارشنبه سوری هم که 24 ام اسفندماه سه شنبه شب بود قورمه سبزی غذای مورد علاقه ات رو برات پختم و بابایی خونه نبود اما بهش لب نزدی. همون هفته دوبار دکتر بردیمت.گلوت هم عفونت کرده بود و دکتر گفت ویروسیه. خیلی نگرانت بودم اما منو بابایی هم این مریضی رو گرفتیم و تا یک هفته بعد عید خوب نشدیم. الان خدارو شکر حالت بهتر شده و غذ...
11 فروردين 1396

بدون عنوان

سلام طاهاجونم امروز جمعه 20 ام اسفندماه سال 95 درست 32 ماه ودو روزت هست. اروز مراسم سوم قیمت ننه بود و شما هم از یکشنبه مریض شدی و خوب نمیشی. خیلی از این بابت ناراحت و نگرانم.چیزی به لب نمیزنی فقط یه ذره آبمیوه مبخوری وشربت هم نمیخوری. بعدا میام بیدار شدی. بوس  
20 اسفند 1395

بدون عنوان

سلام عشقم امروز پنجشنبه 21 ام بهمن ماه سال  95 سی و یک ماهه شدی وبه قول خودت دونیم ساله هستی. چمعه 22 ام بهمن ماه  هست و درست38 سال از پیروزی انقلاب اسلامی می گذرد وشما هنوز مفهموم انقلاب و 22 بهمن برایت قابل فهم نیست. وقتی تلویزیون راجع به بهمن ماه میخونه همش میخونی و میگی بابابهمن پریشب که دوشنبه 18 ام بود و شما 31 ماهه شدی.بانک بابایی به مناسبت 22 بهمن برنامه وجشن برگزار کرده بود و خونواده های بانکی همشون دعوت شده بودن و بابایی اومد ما رو هم برد تالار ساحلی. وقتی گروه موسیقی میخوند توهم دست میزدی و باخودت میخوندی. خانم گول هم اومد واسه بچه ها خوند و شما هم خوشحال بودی و میخوندی. خانم گول واسه بچه ها از طرف ...
21 بهمن 1395

بدون عنوان

عزیزترینم، فرزندم، من مادرت هستم... هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد، من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بیخوابیهای شبانه را، تابیاموزم پنهان کردن درد را پشت حجمی از سکوت؛ تابدانم حجم یک لبخند کودکانه ات میتواند معجزه زندگی دوباره ام باشد؛ من نه بهشت می خواهم نه آسمان و نه زمین. بهشت من زمین من و زندگیم خدایی است که نفس های آرام کودکی تورا به من بخشیدست؛ پس من هیچ نمیخواهم هیچ، هیچ روزی به من تعلق ندارد، همه ساعتهاوثانیه های من خداییست که در بودن با تو خودش را به من نشان داده... و من دست کودکیت را میگیرم تا به فردای انسانیت برسانم که این رسالت من است از جانب خدای من... هیچ منتی از من برتو وارد نیست که من با اختیا...
23 دی 1395

بدون عنوان

سلام  عزیزدلم امروز چهارشنبه 23ام دیماه سال 1395 درست دو و نیم سال و پنج روزت هست. باید بگم هفته پیش خیلی برام سخت گذشت هم برای تو هم برای ما.چون روز یکشنبه 12 ام دیماه وقتی داشتی بازی میکردی یهو دستت از آرنجت دررفت و نتونستی حرکت بدی دست چپت رو و مدام گریه میکردی تا اینکه به بابایی ز زدم و اومد گفت چیزیت نیست حتما یکم اذیت شدی اما من مطمئن بودم دستت یه چیزی شده و خیلی نگران ومضطرب و ناراحت بودم چون همش میگفتم تلاش کن دستت رو ببری بالا یه چیزی برداری اما نمیتونستی و همش گریه میکردی. به بابایی گفتم ببرمت دکتر اما بابایی باید میرفت اداره ظهر بود و به عزیز ز زدم بابایی رو رسوندیم اداره و رفتیم دنبال عزیز تا ببریمت دکتر. وقتی مط...
23 دی 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد