امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1394/8/12 23:23
نویسنده : ديلا
98 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان وبابا

پسرنازنينم امروز تا اين لحظه كه سه شنبه دوازدهم آبان ماه هست دقيقا يكسال و سه ماه وبيست و چهارسالش شده.

الهي ماماني فداي قد وبالات بشه عزيزدل مامان.

اول آبان ماه كه جمعه نهم محرم و روزتاسوعا ميشد با بابايي و شما و ماماني رفتيم مراسم تاسوعا.انگار مي دونستي مراسم عزاداري و همش يا حسين ميگفتي و سينه ميزدي.يكم مونديم و رفتيم خونه پدربزرگ و عزيز.تومراسم آخراش با دختراي بزرگتراز خودت بازي مي كردي و قايم موشك بازي مي كردي آخرش هم كه خواستيم برگرديم خونه كلي گريه ميكردي كه چرا از اونا جدات كرديم مثل اينكه مراسم يادت رفته بود ومي خواستي بازي كني.

شب هم خونه عزيز رفتيم و فرداش شنبه كه دوم آبانماه ميشد وبابايي اداره بود اومد مارورسوند خونه عزيز و عاشورا رو خونه عزيز بوديم.تو مراسم شبه خواني اصلا نذاشتي ماماني نگاه كنه همش بي تابي و بي قراري مي كردي البته صداي طبل رو كه مي شنيدي با دو دستت سينه مي زدي و وقتي طبل زني تموم ميشد شما هم ديگه سينه نمي زدي.بي قراريت از بي خوابيت بود كه بالاخره ساعت چهار بردمت خونه عزيز و يك ساعت خوابيدي و با دايي محسن موندي و ماماني يكم رفت مراسم شبه خواني و وقتي اومدم تا باهم بريم خون باجي و دايي علي رو ببينيم رسيدم خونه چشماي قشنگت رو باز كرديو

خلاصه اونشب همه مي خوابيدن اما شما نميخواستي بخوابي شايد هم رختخواب و جات رو عوض كرده بودي خوابت نمي اومد بالاخره خوابت برد دوبار هم براي شيرخوردن بيدار شدي اما انگار مي فهميدي خونه خودمون نيست و حياط هم كه چراغش روشن بود بلند مي شدي و مي نشستي و اطرافتو نگاه مي كردي.اما از صبح يكشنبه باز بي قراري مي كردي بينيت هم كه از چهارشنبه دوهفته پيش گرفته بود باز نميشد و فقط شب ها يكم باز ميشد اونم وقتي قطره مي ريخت ماماني باز مي شد وآبريزش ميكردي.

طاهاي عزيزم

هنوز هم گاهي اوقات سينه ميزني البته رقص هم مي كني.

الهي ماماني فداي اون الله اكبرگفتن هات بشه كه موقع اذان ميگي و ميري مهر رو از كشو برميدار يو سرت رو ميذاري روي مهر و الله اكبر ميگي.

عشق ماماني وقتي مامان نماز مي خونه بهش نگاه ني كني و سرت رو ميزاري رو مهر و به مامان نگاه ميكني تا ياد بگيري الهي كه انشاالله سرباز امام زمان (ع) بشي جون جوني ماماني كه تنها آرزوي ماماني خوشبختي و سربلندبودن شماست.انشاالله هميشه صراط مستقيم رو پيش رو بگيري عزيز دلم.

وقتي بابايي رو مي بيني فقط بابا بابا مي گي و ماما گاهي ميگي.

دندون تازت هم كه درآوردي تا الان جمعا ده تا شده.

گاهي اوقات كفش هاي مجلس پاشنه بلند ماماني رو از تو جاكفشي درمياري و پات مي كني و راه ميري.

خيلي جذاب و دوست داشتني شدي نازك مامان.

همه جا رو بهم مي زني و ريخت وپاش مي كني الهي ماماني فداي اون ريخت وپاش كردن هات بشه.جي جي كه ميگم ميري لباسهاتو مياري و كلاهت رو كه بپوشي بريم بيرون.

لباس بابا رو هم از روي مبل برميداري ميدي دست بابايي تا آويزونش كنه.

قربونت برم كه انقدر بانظم و باهوشي.

جيگر ماماني الان توخواب ناز و فرشته ها دور فرشته كوچولوي ماماني روحتما حلقه زدن آخه بخاطر اينكه گاهي اوقات كه تو خواب مي خندي ماماني همش ميگه خوش بحالت فرشته كوچولوي من كه با فرشته حرف مي زني سلام ماماني هم به فرشته هاي مهربون برسون.

خيلي دوست داريم عزيز دل ماماني

ديگه طاقت مريض شدنت رونداريم عشقم

خدا كنه هيچوقت هيچ بچه اي مريض نباشه

بوس بوسبوسچشمک

خلاصه يكشنبه دكتر سعيد باقرزاده كه دكتر رهاجون دخترخاله الميرا ميشه و دكتر روزاولي كه بدنيا اومدي و اومد معاينت كرد تو بيمارستان قايم.برديمت اون دكتر آخه خاله الميرا خيلي تعريفش ميكرد.دكتر خيلي خوب و آروم معاينت كرد برعكس دكتر فتحي كه نشسته معاينت ميكرد و به خودش زحمت نميداد بلند شه اما دكتر باقرزاده خيلي متواضع و فروتن بود خيلي ازشون خوششمون اومد.دكتر گفت خوشبختانه عفونت اينا نداري و فقط گرفتگي بيني داري اونم با دوتا قطره بيني كه سديم كلرايد بود و بهت ميدادم و بتازونيت كه هم قطره گوش وبيني و چشم هست داد.

اما از سه شنبه پنجم آبانماه ميشد باز تب كردنت شروع شد و بي تابي وبيقراريت باز شروع شد ماماني هم تا صبح بيدار مي مونه آخه مي ترسه تبت شديد بشه.ماماني دستمال رو پيشونيت ميذاشت و شما برميداشتي و مي انداختي دور.خيلي بي قراري مي كردي و ماماني هم يكم اذيت ميشد.تبت هم از 38 بالا ميرفت. و ماماني ايپوپروفن و استامينوفن بهت ميداد و ايپوپروفن يكم خوبت مي كرد و وقتي اثرش مي رفت باز بيقراريت شروع ميشد و داد و فرياد مي زدي.قرونت برم كه نزديك يكماه شده بود و باز خوب نميشدي.پنجشنبه كه هفتم ميشد با بابايي برديمت بيمارستان علي اصغر اونجا فقط گريه مي كردي و بيقراري اما باز اونجا همون داروها رو برات نوشتن.خونه كه اومديم ايپوپروفن بهت دادم و يكم خوابيدي و بيدار شدي بازي كردي.اما اثرش كه مي رفت باز گريه مي كردي و آه و ناله...

تااينكه داروها رو بهت دادم و بيرونت نبردم تا پريروزكه ظهر بابايي اومدناهار ببره باز از خواب بيدار شدي و زدي به گريه و بغل ماماني مي اومدي اما از همون روز بعد ازظهر كه يكم استامينوفن بهت دادم ديگه خدارو هزارمرتبه شكر خوب شدي و بلند شدي شروع به بازي كردن و ماماني هم خيلي خوشحال كردي جيگرم.فكر مي كنم هر دفه كه يكم خوب ميشدي وبيرون مي برديمت باز سرما ميخوردي بخاطر همين خوب نميشدي تا اينكه همون پريروزكه يكشنبه ميشد ماماني فهميد دندون بالايي درآوردي قبلا كه ديده بود لثه ات يكم برجسته شده اما الان ديگه دندونت نمايان بود.

عشق ماماني الهي قربونت برم كه فكر كنم بخاطر همين دندون درآوردنت بيشتر اذيت مي شدي و شبها هم بيقرار بودي.

اما خدا رو هزار مرتبه شكر ديروزهم خوب بودي وامروزهم بازي كردي و الان هم كه روتخت ماماني خوابيدي و تا ساعت ده خوابت بود و اين ور اون ور نگاه كردي رو بالشتو خوابت برد قربون اون چشماي قشنگت برم كه حدود يكماه بود اينطوري خوابت نبرده بودفقط ميخواستي ماماني توگهواره يا پاهاش بخوابونتت.

ماماني رو ببخش عزيزدلم كه نميدونست كجات درد مي كنه و شماهم كه جيغ ميزدي و بيقراري ميكردي يكم اذيت و عصباني ميشد.اما ماماني جگرگوششو خيلي دوست داشت و حاضر بود شبها بيدار بشه تا شما اذيت نشي ماماني خيلي نگران ميشد بخاطر اذيت شدن هات چون هنوز نميتوني خوب صحبت كني تا به ماماني بفهموني كجات درد مي كنه.

خدا رو شاكر و سپاسگزارم كه خوب شدي نفسم.

درسته گاهي اذيت مي كني اما نفس و عشق ماماني هستي.و گاهي هم كه بازي مي كني و صداي خنده هات رو مي شنوم عوض اون اذيت كردن ها درمياد و ماماني هم خوشحال ميشه و خدارو شكر ميكنه.

 

پويا پسرخاله ماماني رو پوبا ميگي.نورا جونو نونا صدا ميزني.البته شنبه با ماماني خونه نوراجون رفتي و عموفرشيد خونه مااومد و بابابايي با كامپيوتر كارداشتن و ناهار رو بااونا بيرون رفتيم.البته اونروز ناهار كه خيلي خوابت مي اومد بيقرار بودي و اونجا نميذاشتي ماماني ناهار بخوره تااينكه روي پاهام گذاشتمت و ميخواستي بخوابي اما نتونستي ولي اومديم خونه گرفتي خوابيدي.

نمي دونم عادت شما اينه كه تو خونه خودمون خيلي خوب و راحت ميخوابي اما بيرون و خونه ديگران نه.اما نوراجون از همون اول كه سوار ماشين ميشه فقط شيرميخوره و ميخوابه برعكس شما كه همش توماشين شلوغ و شيطوني و اذيت مي كني خيلي ساكت وآروم ميشه.

ناراحت نشو عزيز دلم خب عادت شما هم اينه ديگه كاريش نميشه كرد هر كسي يه عادتي داره.آرامچشمکبغل

دوست دارم تا ابد عاشقتم

نفسمي

جيگرمي

عشقمي

بوس بوس

(نوشته شده در تاريخ 94/07/12 روز سه شنبه ساعت 23:23)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد