امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1394/6/21 22:49
نویسنده : ديلا
97 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جيگرم

خوبي طاهاجونم

اميدوارم حالت خوب خوب خوب باشه...

عزيز دلم تا امروز شنبه بيست و يكم شهريور 1394 يكسال و دوماه و سه روزت هست.يعني چهارده ماه وسه روزت هست.

ماماني شرمنده از اينكه دير اومدم سرم شلوغ بود و حوصله اومدن تو وب رونداشتم اما دلم برات خيلي لك زده بود ديگه امشب يكم زود خوابيدي و ماماني تونست بياد..

آخه هميشه يازده يازده ونيم مي خوابيدي و ماماني هم از بس خسته ميشد كنارت خوابش مي برد اما امروز ساعت سه ونيم بعد ظهر خوابيدي وپنج ونيم بيدار شدي و ماماني تصميم گرفت كه شب هاد يگه زودتر بخوابي.صبح ها معمولا نه و نه و نيم و تا ده بيدارميشي و امروز ده و نيم بيدار شده بودي. ظهرها يكو نيم ساعت ميخوابي و بعداز ظهرها هم از شش يا پنج و نيم ميخوابي يك ساعت و تا هفت بيدار ميشي به همين خاطر هم شب ها دير ميخوابي.

البته تا بابايي نخوابه شما خوابتون نميبره وهميشه بازيگوشي مي كني و نيم تا سه ربع طول ميكشه تا بخوابي بهمين خاطر هم ماماني رويكم اذيت ميكني جيگرم.چشمک

اما عيب نداره ماماني خيلي خيلي دوست داره به همين خاطر هم كاري به كارتون نداره شماهركاري مي كنين...

البته اينم بگم غذا هم وقتي سرت گرم پيام هاي بازرگاني و... هست چندقاشق مي خوري اما چند روزه اصلالب به غذا نميزني.

بايد بگم خيلي بد غذا هستي و ماماني از اين بابت خيلي نگران ميشه وقتي سفره رو پهن مي كنم تا بياي سر سفره با ما غذا بخوري ميري واسه خودت ماشين بازي و ... و اين ور اون ور راه ميري و گاهي كنار  سفره مياي ودوباره ميري.

جيگر مامان داره داري  روز به روز شيرين تر ميشي و كلمات هم داري ياد ميگري يواش يواش.مثلا آب روخوب ميگي و ميخواي.به غذا مه مي گي.گل، ان ان به ماشين ميگي و ميروني.جيزه رو خيلي خوب بلدي.وقتي ميخواي بري آبتني آب آب ميگي و... وقتي هم چيزي رو ميخواي اشاره مي كني و همش نه نه ميگي.

خلاصه خيلي شيطون بلا شدي وقتي بهت توجه نمي كنيم جيغ مي زني و خودت رو ناز نازي مي كني وادا در مياري تا بهت توجه بيشتري كنيم.ميري  روي مبل و دراز مي كشي و ادا درمياري.

دست ميزني.ميرقصي.رقص پا ميزني...صداهاي عجيب از خودت درمياري.پشت فرمون ميشيني و فرمون رواز بابايي ميگيري تا خودت بروني.جوراب ها تو خودت درمياري و....

خلاصه جون جوني ماماني داره واسه خودش مردي ميشه.اما هنوز جيش رو بلد نيستي بگي.همه جا روخيس ميكني وقتي باز باشي.بوس

ديروز كه جمعه بيستم شهريوربود بابايي كه هي اصرار ميكر د موهاتوبزنه و ماماني نميذاشت بالاخره موهات رو با تيغ كوتاه كرد البته شما اولش خيلي گريه كردين اما ماماني سرتو گرم كرد وشما مشغول شدين ويادت رفت.بابايي توحموم موهاتو ميزد كه سرتو تكون دادي ويكم از پوست سرت كنده شدو ماماني خيلي ناراحت شد از دست بابايي كه چرا موهاتوزد و اينطور شدي خلاصه خيلي گريه كر دي ديروز.البته خيلي هم چيز مهمي نبود فقط يكم زخمي شد و پانسمان كرديم و خوابيدي و بابايي تو خواب موهاتو ميزد وبيدار شدي خيلي زود.

دوباره سرتوگرم كرديم وبالاخره تموم شد.

و شدي آفتاب خونمون عزيزدلمبغل

بايد بگم موهاتو زديم فكر ميكردم زشت ميشي اما خيلي بانمك تر از قبل شدي و خيلي مي بوسيمت مخصوصا از سرت كه تاس شدي.بوس بوس بوس

وقتي بابايي خونست همش دنبال اون راه مي افتي وقتي هم كه خونه نيست دنبال ماماني هستي ونميذاري كاراشو انجام بده.البته چند روزه خودت بااسباب بازيهات بازي مي كني و ماشين هاتو مي ر وني وان ان مي گي عشق مامان.

فداي جيگرم ميشم كه اينقدر خوشمزه هست.به قول هادي داداش شيرين چاي هستي.

 

د وست داريم

جونموني

 

 

دوم شهريورماه تولددايي علي كه دايي ماماني ميشه ر فته بوديم البته هادي وعزيز وخاله زهرا هم اومده بودن. شما وماماني هم باماشين خودمون رفتيم يعني ماماني رانندگي مي كرد كه اولين باز بعد از تولد شما بود كه رانندگي مي كرد.آخه شما كوچولو بودي و با بابايي همش ميرفتيم وقتي كار داشتيم اما ديگه بعد از ظهرهاوقتي بابايي اداره هست ماشين روازش مي گيريم دوتايي مير يم.

اون روز خيلي بهمون توتولد خوش گذشت  اما شما همش گر يه كردين ونذاشتين چون خوابتون مي اومد.

يكشنبه هم كه پانزدهم ميشد رفتيم خونه خاله و با هادي اومديم  و هادي پسرخاله شب رو پيش ماموند.خيلي با هم بازي كردين و د ير خوابيدين.بوسچشمک

يكي دوبار هم كه بابايي اداره بود شب بردمت تا بابايي ببينتت خيلي دلش برات تنگ ميشه وقتي ادارست و شما اونجا كمي بازي مي كني با عموها و ميايم خونه.

دوست داريم

فداتشم

بوسسسسس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد