امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

سلام طاها جونم خوب هستي؟ امروز 21 ام فروردين بيست و يك ماه و سه روز سن داري.انشاالله سه ماه ديگه دوساله ميشي قربون شكل ماهت بشم. الهي ماماني فداي اون زبون عسلت بشه كه ناز حرف ميزني و تقريبا همه چيزو مي فهمي و خوب حرف ميزني. وقتي بابايي اداره هست شب ها كه ميخواي بري ناناي ميگي بابا نيست بانك... امروز هم مي گفتي بابا كجاست؟ يك روز قبل سيزده بدر برف باريد بعد سيزده بدر هم از يكشنبه  شب ساعت هشت كه هوا روشن بود برف خيلي زيادي باريد تا بعد از ظهر دوشنبه و شما خيلي از برف خوشتون مياد همش ميري پاي پنجره و برف رو نگاه مي كني كه در حال باريدن هست و همش ميگي برس برس ايلا.يعني برف اومد و سه چرخه ايليا كه حياط هست روش برف مي باره...
21 فروردين 1395

بدون عنوان

سلام عشقم خوبي؟ رو به راهي؟ دماغت چاقه؟ حالت سازه؟ اميدوارم هرجا هستي شادكام و پيروز و سربلند باشي. امروز جمعه سيزدهم فروردين ماه 1395 كه اولين روز از سال 95 اومدم وبلاگت پنج روز مانده تا ماه بيست و يكم ات تموم شه و بري تو ماه بيستو دوم انشاالله. خدايا.. انگار همين ديروز بود كه سيزده بدر رفتيم روستا مال پارسال رو ميگم كه نه ماهت بود و با خاله و عزيز اينا رفتيم روستا باغ.پارسال بابا هم تعطيل بود و شما هم حالت بهتر از امسال بود درسته پارسال هم مريض شدي و آنفلوانزا گرفته بودي اما حالت بهتر از امسال بود و سيزده بدر رو با هم رفتيم بيرون. چه زود گذشت اين يك سال.. اما امسال كه زمستون خيلي مريض مي شدي و عيد هم باز مري...
13 فروردين 1395

بدون عنوان

سلام عشق مامان امروز چهارشنبه 26 ام اسفند ماه سال 1394 درست 1 سال و 8  ماه و هشت روز سن داري.يعني ماه 21 ام هستي. نميدوني چقدر نازتر ميشي وقتي هر روز بزرگتر ميشي.البته خيلي هم شيطون تر ميشي و بازي گوشتر.خيلي درمورد همه چيز كنجكاوي مي كني.فقط دوست داري همه چيز بدوني. ديروز براي اولين بار يعني سال اولت بود كه ديدي چهارشنبه سوري هست و آتش روشن مي كنن و شما هي به آتش نگاه مي كردي تو خيابون و جاده و با زبون شيرين خودت آتيش مي گفتي و وااااا مي گفتي.خيلي هم خوشت مي اومد.آخه پارسال اين موقع ها هشت ماهه بودي و نمي دونستي آتيش چيه اما ماشااله الان خيلي خوب مي دوني همه چيز رو... ديروز كلي آتيش نگاه كردي و شب هم با هادي پسرخاله وعمو و ...
26 اسفند 1394

بدون عنوان

سلام عشقم امروز سه شنبه يازدهم اسفندماه سال 1394 درست يكسال و هفت ماه و بيست ودو روزت هست وانشالله هجدهم اسفند بيست ماهت تموم ميشه و عيد امسال كه نزديك هم هستم بيست و نيم ماهه ميشي . الان كه تو خواب ناز هستي ماماني وقت كرد بياد و شما پريشب كه رفتيم خونه خاله و ماشين خواب رفته بودي و عرق هم كرده بودي هادي پسر خاله كلاهت رو كاپشنت رو درآورد و فكر ميكنم اونجا باز سرماخوردي . نمي دونم چرا انقد عرق مي كني و زود زود سرما ميخوري.موقعي كه ميخوابي عرق زايد مي كني نه تو ماشي بلكه خونه هم كه لباس زياد تنت نيست وقتي ميخوابي عرق مي كني مخصوصا سرت . انشاالله كه زود زود خوب ميشي.از ديروز حال نداري و شب هم بي تابي كردي تا صبح و يكم تب داشت...
11 اسفند 1394

بدون عنوان

سلام عشقم امروز كه نه امشب يكشنبه بيست و پنجم بهمن ماه 1394 ميشه شما درست يكسال و هفت ماه و هفت روزت هست. از ساعت ده رفتيم ناناي كني تا يازده طول كشيد به خواب بري جيگر.. البته ديگه از ماه هجدهم عادت كردي شير پاستوريزه با شيشه شيرت بخوري و يكم اين ور اون ور تو گهوارت مي غلتي و بازي مي كني و خودت خوابت ميگيره.بعضي وقت ها هم شير خودت رو ميخواي تا بخوابي عشقم. اما اين هفته كه دوباره يكم سرما خوردي باز شير ماماني رو زياد ميخوري.قربون پسملي گلم برم كه به شير ايس مي گه. دوازدهم بهمن ماه دوشنبه ظهر با بابايي رفتيم آبگرم پهن لو.بابايي مي گفت خيلي آبتني دوست داشتي و به استخر كودكان و بزرگسالان مي رفتي و خودت بازي مي كردي.خيلي آبتني رو ...
25 بهمن 1394

بدون عنوان

سلام عشقم جيگرم طاهاجونم امروز يكشنبه يازدهم بهمن ماه سال 1394 يكسال و شش ماه و 23 روزت هست و هفت روز ديگه ماه نوزدهمت تموم ميشه وميري انشاالله ماه بيستم. فكرشو بكن پنج ماه مونده به دومين سال تولدت.چه زود ميگذره روزها و هر روز و لحظه به لحظه مامان داره بزرگ شدنت رو مي بينه. مامان هميشه قلبش براي شما گل پسرم مي تپه. هر روز بانمك تر و شيطون تر از روزهاي قبل ميشي. تازه گي ها بهانه گيريهات زياد شده و اداي خاصي درمياري وقتي بهانه مياري خودت روبه زمين مي زني و به پشت دراز مي كشي و لب هات هم به هم فرو مي كني و از خودت صدا درمياري كه با اين كار توجه ما به شما جلب بشه.بالاخره حرف خودت روبه كرسي مي نشوني ديگه... چيكار كنيم يكي يدونه و عز...
12 بهمن 1394

بدون عنوان

سلام جيگرم امروز جمعه بيست و پنجم ديماه سال 94 يكسال و شش ماه و هفت روزت هست. جمعه گذشته يك و نيم سالت تموم شد. و واكسن يك و نيم سالگيت هم مونده بود. يكشنبه كه بيستم ديماه بود بابايي خونه موند و من وطاها جون دوتايي با ماشين رفتيم بهداشت ميدونستم دوشنبه ها واكسن ميزنن اما مطمين نبودم واسه همين رفتيم كه لااقل وزنت رو بگيريم كه نگرفتن وگفتن دوشنبه بياين.شما هم پشت ماشين روصندلي دراز كشيدين و گاهي هم بلند ميشدي بيرون ان ان ها رو نگاه مي كردي و ان تيس مي گفتي. قربون پسرگلم برم كه ماشين سوار ميشي با ماماني ديگه مثل مردا ميشيني و اذيت نمي كني يا جلو مي شيني يا پشت ماشين دراز مي كشي. البته پنجم ديماه كه پاتختي برده بودمت از اون موقع ياد گرف...
26 دی 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد