امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1395/1/21 23:22
نویسنده : ديلا
67 بازدید
اشتراک گذاری

سلام طاها جونم

خوب هستي؟

امروز 21 ام فروردين بيست و يك ماه و سه روز سن داري.انشاالله سه ماه ديگه دوساله ميشي قربون شكل ماهت بشم.

الهي ماماني فداي اون زبون عسلت بشه كه ناز حرف ميزني و تقريبا همه چيزو مي فهمي و خوب حرف ميزني.

وقتي بابايي اداره هست شب ها كه ميخواي بري ناناي ميگي بابا نيست بانك...بوس

امروز هم مي گفتي بابا كجاست؟

يك روز قبل سيزده بدر برف باريد بعد سيزده بدر هم از يكشنبه  شب ساعت هشت كه هوا روشن بود برف خيلي زيادي باريد تا بعد از ظهر دوشنبه و شما خيلي از برف خوشتون مياد همش ميري پاي پنجره و برف رو نگاه مي كني كه در حال باريدن هست و همش ميگي برس برس ايلا.يعني برف اومد و سه چرخه ايليا كه حياط هست روش برف مي باره و تو برف قايم شده بود و شما همش مي رفتي و نگاش ميكردي از هال و آشپزخونه نگاه مي كردي يكم اونجا يكم پنجره هاي هال و تراس.

خلاصه برف رو خيلي دوست داري و الان هم كه برف زود آب شده هي نگاه مي كني و ميگي برس نيست نيست زبون شيرينت رو بخورم نازيييييييييييييييمحبت

هي مي گي نگاه نگاه برس برس نيست بابا نيست بانك پول و...

يا مثلا ان ان هات رو روبروي هم ميزاري و ميگي تصادف واي تصادف..

به بالا رفتن بالا ميگي و به پايين اومدن هم بالا ميگي.

خدا رو هزار مرتبه شكر خوب خوب شدي و بعد چند مدت خونه موندن ديروز رفتيم روستا و يكم بازي كردي با هادي داداس و ميرفتي بع بع ها رو ناز ميكردي و همش نگاهشون ميكردي.خونه كه بوديم گفتم بريم روستا داشتي ناناي ميكردي ولي وقتي شنيدي بريم روستا زود پاشدي كه بريم..و تقريبا راه روستا نيم ساعت ناناي كردي..

پنجشنبه كه نوزدهم بود و چهارشنبه هجدهم فروردين و شما بيست و يك ماهت تموم شد و رفتي ماه بيست و دوم. عزيز و خاله و هادي اومده بودن و ايليا پسرصابخونه هم خونمون بود و اونقدر غرق بازي بودين كه شيرخوردن يادت رفته بود و خدا رو داري دوباره بعد چند روز مريضي غذا ميخوري.اونقدر خسته شده بودي كه بعد رفتن اونا از ساعت پنج و نيم خوابيدي تا هشت و ماماني بيدارت كرد تا بتوني شب بخوابي و د وباره با ماماني ساعت ده ونيم خوابيدي.

پسرگلم خيلي حرف گوش كن هست و ناز و مهربونه. امروز سنت رو براي اولين بار ياد گرفتي و ماماني مي گفت طاها چندسالته و شما هي مي گفتي دو و ميرفتي دنبال فلش كارت شماره دو مي گشتي.قربون اون زبون شيرينت بشم كه همش ازت سوال ميكردم چندسالته مي گفتي دو.

چقدر پسرگلم زرنگ و ناز هست و مثل طوطي هر چي بگيم تكرار مي كني و داري يواش يواش جمله مي سازي با كلمات.ديروز كه روستا بوديم ترسيدم باز سرما بخوري اما خدارو هزار مرتبه شكر خوب بودي و امروز بازي ميكردي اما شبش همش بيدار مي شدي و گريه مي كردي و چندبار هم تا صبح شير خواستي چون شام خونه مامان بزرگ گلصبا بوديم و شام نخورده بودي البته فكر كنم گريه كردن هات از ترس بود چون تازگي ها خيلي مي ترسي از صداها مثلا صداي جاروبرقي همسايه كه ازطبقه بالا مياد و شب ها هم به پرده نگاه مي كني و مي ترسي و مياي بغل مامان چشات رو مي بندي.آها تازگي ها به مژه هات هم دست ميزني و ميگيري و مي خندي و ابرو هات هم ياد گرفتي كجاست و با دست هات موهاتو موقع شير خوردن شونه ميزني و به موهات به بالا نگاه مي كني و دنبال مي كني موهات رو و غرق تماشاي موهات ميشي.

با آينه هم زياد حرف ميزني و ميري روبروش مي ايستي و با خودت حرف ميزني.عاشق ان ا ن هستي و موتور و...ديروز هم با بابايي رفتي بانك و عموهات رو ديدي و اومدي رفتين تا از عمو رضا كياني غذا بگيرين.وقتي گفتم جي جي هات رو بپوش با بابايي برو بانك خيلي ذوق زده شدي و موقعي كه پوشاكت رو ميزدم از دستم مي گرفتي پرت ميكردي اما صداي بانك كه شنيدي پوشاكت رو زدي و به راحتي لباس پوشيدي تا بري.بابايي مي گه جلوي بانك كه وايساديم همش بانك بانك مي گفتي و بانك رو مي شناختي.يعني انقدر زرنگ و باهوش هستي كه حتي مسجد هم مي شناسي و وايييييييييييييي نماز هم كه هيچ... وقتي مامان مي خونه شما هم مهرت رو برميداري مياي پيش مامان نماز بخوني.الهي فداي اون نماز خوندنت بشم كه الله اكبرهم مي گي...

 

بلو هم كه عمو پورنگ عيدها مي اومد ديگه نشون نميده شما خيلي محله گل وبلبل رو دوست داري و تو گوشي بابايي ضبطش كرديم و هي نگاش مي كني و ميگي تموم شده و ديگه نشون نميده.

چندروز پيش يعني از سيزده بدر و پنج شش روز خيلي خوب ناناي ميكردي و تا ساعت يازده شب كه  با شيشه شيرميخوردي و مي خوابيدي تا ساعت شش صبح ديگه بيدار نميشدي و خوب مي خوابيدي و ماماني هم مي خوابيد و پا ميشد و ميديد هنوز ناناي مي كردي و ساعت شش بهت شير ميداد نميدونم چي شده كه باز شروع كردي ديشب كه همش شير مي خواستي.امشب برات كباب كوبيده درست كردم و يك سيخ كوچولو خوردي.حالا ببينم باز مي خوابي تا صبح يا بيدار ميشي.آخه خاله ميگفت كه ديگه از اين به بعد مي خوابي و تا صبح بيدار نميشي.مميي هم ميخوري و شيرپاستوريزه هم خدا رو شكر ميخوري و از مامان ايش ميگيري  و ميري رو بالش ناناي يعني دراز مي كشي و ميخوري.

خيلي دوست دارم عزيز دلمبوسبغل

تو قلبمي

همه رو مجذوب خودت مي كني و همه دوست دارن جوجويم.

بايترسو

 


 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد