امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

سلام كوچولوي ماماني عشقم طاهاجون امروز سه شنبه بيست و ششم خرداد ماه سال 1394 درست يازده ماه و هشت روزه كه متولد شدي. جيگر مامان از وقتي ماه دوازده وارد شدي روي زانوهات ميشيني و بلند ميشي و جمعه كه بيست و دوم بود اين كار رو شروع كردي و هي تلاش مي كني خودت بلند بشي. از روز شنبه هم عزيز دل ماماني چند قدم بدون كمك برميداري و ديگه يواش يواش ميخواي راه بيافتي. قربون اون خنده هاي نازت بره ماماني كه روز به روز نازك نارنجي تر ميشي و واسه ماماني و بابايي ناز مي كني من و بابايي هم كه يكي يدونه عزيز دردونه داريم نازتو خريداريم ديگه... دندونات هم تا الان هشت تا شده و البته دوتا دندون پاييني تازه دراومدن.دكتر معصومي هم كه هفتم خرداد...
26 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام عشق ماماني طاهاجونم الهي ماماني فدات بشه كه روز به روز بانمك تر و خوشگل تر ميشي..قربون اون زبون شيرينت بشم من ماماني هفته گذشته پنجشنبه رفتيم خونه عزيز از اونجا خونه باجي و عيادت دايي علي.. پنجشنبه كه هفتم خرداد بود تولد دختر عمو فرشيد نورا جون بود و ما نتونستيم بريم چون برديمت دكترمعصومي. به زور نه كيلو شدي اما متاسفانه وزنت خوب پيش نميره چون غذا خوب نميخوري.قبلا يه كم ميخوردي اما يك هفته هست اصلا دهنتو باز نمي كني چيزي بخوري اشتهات مثل اينكه كور شده.لب به هيچ چي نميزني حتي ماست كه انقدر دوست داري اونم نميخوري. قط آب هندوانه دوست داري بخوري دكتر هم از آبميوه و ميوه منعت كرده بخاطر وزنت. ماماني نميدونه ديگه چيكار كنه ...
16 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام طاهاي عزيزم اميدوارم هرجا هستي حالت خوب خوب باشه و زير سايه الطاف الهي سلامت باشي. امروز چهارشنبه ششم خرداد 1394 درست ده ماه و هجده روزت هست. فردا تولد دختر شبنم و عموفرشيد نورا هستش و ما ميخواستيم امروز بريم كه نشد خونه نبودن. هفته گذشته كه بيست و نهم ارديبهشت و روز سه شنبه بود خاله الميرا با رها جون اومدن خونه ما و تا ساعت نه و نيم شب موندن. بايد بگم با هم خيلي بازي كردين البته هر كدوم يه جا مي رفتين و رها جون تو رو بوس مي كرد و سرشو روي زانوت ميذاشت اما شما اصلا بهش توجه نميكردين و همش سرتون تو خودتون بود البته يه لبخندهايي گاه گاهي بهم ميزدين. فكر مي كنيم شما كوچولوها زبون هم رو بهتر مي فهمين جيگر مامان. جالب اينجا...
6 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام عشق ماماني طاها جونم امروز شنبه نوزدهم ارديبهشت ماه سال 94 رفتي ماه يازدهم.يعني تا دوماه ديگه يكساله ميشي. الهي قربون جيگرم برم كه روز به روز داره شيطونتر ميشه و خيلي هم ناز نازي.اين روزها فقط چيزهايي رو كه مي بيني گريه مي كني كه و باچشمات اشاره مي كني بهت بديم.گل و گلدان خونه و جاكاغذدستمالي و اين يك دو روز هي لامپ ها رو نگاه مي كني و گريه مي كني بلندت كنم تا دست بزني اما خطرناك عزيزدلم. امروز صبح هم كه ماماني برات املت پخته بود گذاشت سفره تا بره چيزي بياره و شما دستت رو زدي و خيلي گرم بود و انگشت وسطيت قرمز شد و زدي به گريه و حتي املت هم به زور دو قاشق خردي با اينكه دوست داري املتو اما همش گريه كردي. الهي جيگر مامان بسو...
19 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام عزيز دلم الهي من قربونت بشم كه ماماني رو خيلي خوشحال كردي... ديروز برديمت بهداشت خدا رو شكر سيصد گرم وزنت بالا رفته و نمودار  وزنت داره كم كم خوب ميشه.هشت كيلو و نهصد گرم شدي. يعني تو دو هفته گذشته سيصد گرم وزن اضافه كردي. جيگر مامان نميدوني چقدر از اين بابت ناراحت و غمگين بودم آخه مريضيت هم باعث شده بود آب بدنت كم بشه و وزنت پايين بره مخصوصا عيد كه اسهال گرفته بودي. خدا رو هزار مرتبه شكر كه خوب شدي و ماماني رو خوشحال كردي. فقط نگرانيم از اينه كه غذا يه ذره ميخوري اونم وقتي سرت گرم چيزي ميشه. اما وقتي هوشيار هستي دو قاشق ميخوري و مياي بغل مامان تا شير بخوري و قتي هم اول شير ميخوري ديگه سير ميشي و غذا نميخوري. دعا ...
9 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام پسملي نازنينم اميدوارم حالت خوب خوب باشه و زير سايه الطاف الهي سلامت و شادكام و پيروز و موفق باشي. بيست و سوم فروردين كه فكر كنم يكشنبه ميشد باز دكتر معصومي برديمت چون همجنان اسهالت خوب نشد ه بود  دكتر گفت از گردوخاك و گفت مهر و برميداري و فرش رو بلند  مي كني و ... به خاطر همين هاست اسهالت خوب نميشه. گفت دو روز ديگه وقت ميده و اگه خداي نكرده خوب نشدي يه آزمايش برات مينويسه. فرداش كه بابايي اداره  رفت و ماماني نتونست ببرتت آزمايش پس فرداش كه سه شنبه ميشد بابايي كار داشت و نتونست تا ظهر خونه بياد و ببريمت البته خدا رو شكر  يكم خوب شده بودي و فكر كنم پنجشنبه فقط يكبار دستشويي كردي.بعد از ظهر پنجشنبه كه بيست ...
7 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام عزيزم دلم طاهاي نازنينم اميدوارم حالت خوب خوب باشه. امروز شنبه بيست ودوم فروردين ماه سال جديد 1394 درست نه ماه و چهار روزت هست قربونت بره ماماني... نفسم خيلي خيلي ازت شرمنده ام و عذر ميخوام كه دير اومدم وبلاگت... راستشو بخواي از اون موقع كه آخرين بار اومدم وبلاگت اينترنتمون ديگه قطع شد و اسباب كشي به طبقه يك كرديم و  سرم خيلي گرم و شلوع شد و ديگه نتونستيم اينترنتو شارژ كنيم. اين شدكه ديگه غافل شدم ازت. اما همش دلم پيشت بود كه كاش زودتر اينترنتمون برقرار بشه و بيام اما بابايي هي امروز و فردا ميكرد بره مخابرات كاراي انتقالي تلفن روانجام بده البته بهش حق ميدم چون دم عيد بود و سرش اداره كلي شلوغ بود... بايد بدم خيلي ...
22 فروردين 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد