امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1394/2/19 22:56
نویسنده : ديلا
70 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق ماماني

طاها جونم

امروز شنبه نوزدهم ارديبهشت ماه سال 94 رفتي ماه يازدهم.يعني تا دوماه ديگه يكساله ميشي.

الهي قربون جيگرم برم كه روز به روز داره شيطونتر ميشه و خيلي هم ناز نازي.اين روزها فقط چيزهايي رو كه مي بيني گريه مي كني كه و باچشمات اشاره مي كني بهت بديم.گل و گلدان خونه و جاكاغذدستمالي و اين يك دو روز هي لامپ ها رو نگاه مي كني و گريه مي كني بلندت كنم تا دست بزني اما خطرناك عزيزدلم.

امروز صبح هم كه ماماني برات املت پخته بود گذاشت سفره تا بره چيزي بياره و شما دستت رو زدي و خيلي گرم بود و انگشت وسطيت قرمز شد و زدي به گريه و حتي املت هم به زور دو قاشق خردي با اينكه دوست داري املتو اما همش گريه كردي.

الهي جيگر مامان بسوزه كه با اينكه پماد سوختگي به انگشتت زد يه ذره تاول زده.الان هم كه نزديك ساعت يازده هست ساعت ده و نيم خوابيدي البته موقعي كه بابايي خونست به زور خوابت ميبره و هي شيطنت مي كني و  تو گهوارت  اين ور اون ور وول ميري و يكم بازيگوشي مي  كني و بعد نيم ساعت بازي به زور مي خوابونمت.اما امروز شير خوردي و خوابيدي نفس مامان.

بعد از ظهر چند بار بردمت پارك سركوچمون اونجا بچه ها با ماماناشون ميان سرسره و تاب بازي مي كنن و شما هم كه ماماني مي برتت يكم ميشيني و وقتي خونه ميايم ميزني به گريه كه چرا اومديم.

موقعي هم كه بابايي نهار مياد غذا ببره رفتني ميزني به گريه آخه بابايي رو خيلي  دوست داري و باهاش بازي مي كني..

اما يك روز درميون با ماماني شبو تنها مي موني و با ماماني مي خوابي قربونت برم.

چند وقت دست ميزني و كلمات جورباجور هم از خودت ميسازي ازجمله دغي دغي كه ماماني نميدونه چيه.وقتي با خودت خلوت مي كني و با اسباب بازيهات بازي مي كني هي اين كلمه دغي رو تكرار مي كني.بابا و ماما هم مي گي تازگيها هاپ هاپ يادگرفتي يا آب ...

ماماني هم هميشه وقتي سرسفره قابلمه رو مياره و گرمه بهت ميگه جز دست نزنيا...

جز هم ياد گرفتي عزيز دلم قربون اون زبون شيرينت بشم الهي..

سرت هم هي تكون مي د ي و با خودت حرف ميزني.به راست و چپ تكون ميدي و اين عمل ر ا هميشه تكرار مي كني و شيطونك بازي مي كني و وقتي سرتو اونجوري تكون ميدي همه ازت خوششون مياد.

فكر كنم به كلمه نه يا تاييد سرتو انطوري تكون ميدي.در واقع تيك مي زني واسه خودت...

غذا هم وقتي سرت گرم خوب ميخوري بعضي وقت ها هم خودت دوست داري چند قاشق ميخوري اما همش ميخواي شيرتو بخوري...

سوپ و املت و هورا و بعضي وقت ها يه ذره برنج مي خوري و ماست و گوجه و خيار وخربزه احمدي و هندونه رو دوست داري.خرما هم اوايل خوب ميخوردي الان فقط يه ذره مي خوري.سرلاك و حريره بادام و فرني هم كه از اول نخوردي...

بابايي نبردت دكتر تا بدونم وزنت چطور پيش ميره و از دكتر بپرسم كه قرص امپرازولتو قطع كنم تا ادامه بردم...

ديروز كه جمعه بود  با خاله اينا رفته بوديم ونبين طرفاي حيران...

خيلي بهت خوش ميگذشت فقط ميخواستي بغلت كنيم وبگردونيمت و يه جا نمي نشستي و از چمن هم كه مي ترسي و روش نميشيني...

ماماني  دعا مي كنه زودتر راه بري و خودت روي چمن ها راه بري .

ماماني خيلي دوست داره جونم

عشق ماماني و بابايي هستي نفسم

بوس بوسبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد