امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1394/1/22 23:14
نویسنده : ديلا
121 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيزم دلم

طاهاي نازنينم

اميدوارم حالت خوب خوب باشه.بغل

امروز شنبه بيست ودوم فروردين ماه سال جديد 1394 درست نه ماه و چهار روزت هست قربونت بره ماماني...

نفسم خيلي خيلي ازت شرمنده ام و عذر ميخوام كه دير اومدم وبلاگت...

راستشو بخواي از اون موقع كه آخرين بار اومدم وبلاگت اينترنتمون ديگه قطع شد و اسباب كشي به طبقه يك كرديم و  سرم خيلي گرم و شلوع شد و ديگه نتونستيم اينترنتو شارژ كنيم. اين شدكه ديگه غافل شدم ازت. اما همش دلم پيشت بود كه كاش زودتر اينترنتمون برقرار بشه و بيام اما بابايي هي امروز و فردا ميكرد بره مخابرات كاراي انتقالي تلفن روانجام بده البته بهش حق ميدم چون دم عيد بود و سرش اداره كلي شلوغ بود...

بايد بدم خيلي شيطون بلا شدي و همش شيطوني ميكني و از خودت صداهاي جورباجور در مياري.د ست ميزني وآواز ميخوني.دستت  رو نزديك دهنت مي كني صدا در  مياري و موقع بازي با بابايي و ماماني دهنتو كلي باز مي كني و نعره مي زني مخصوصا وقتي ميريم خونه خاله با پسر خاله هادي كلي بازي مي كني و خيلي هم بازيگوش شدي.

الان كه خوب چهار دست و پا راه ميري و از موقعي هم كه شر وع كردي به چهار دست و پا راه رفتن همش سعي مي كني بلند بشي و الان ها از همه چيز ميگري تا بلند بشي. از ديروزهم داري بدون كمك خودت ر وي مبل ميري و ميخواي كه پايين هم بياي .خيلي دلت ميخواد  زودتر راه بري همش ميخواي دستتو بگيرم و شما راه بري.كلي ذوق ميكني وقتي با كمك ماماني راه ميري.

از دومين روز عيد هم مريض شدي و تب شديدي گرفته بودي و چندروز حالت خوب نبود و ماماني هم همش بالاي سرت بيدار مي موند كه خداي نكرده تبت بالا نياد  آخه بعضي وقتا نصف شب تبت شديد مي شد و چند بار دكتر برديمت گفت ويروس وارد بدنت شده مسريه.نميدونم توعيد كي آنفلوانزا گرفته بوده و بوست كرده و اينطوري شدي منو بابايي خيلي پشيمون شديم عيد ديدني برديمت.

الان خدارو شكر بهتر شدي امااز اول عيد تا الان اسهال گرفتي و يكم خوب شدي. همه ميگن از دندوناته...

اميدوارم هميشه تندر ست و سلامت باشي عزيز دلم.

عزيز دل ماماني

قبل عيد يعني ماه هشتم هشت كيلوو هشتصد گرم بودي وقتي بهداشت برديمت يعني بيستم اسفند ماه.

خدا روشكر از ماه هفتم چهارصد گرم زياد شده بودي اما تو عيد كه دهم فروردين ميشد دكتر معصومي بردمت با خاله زهرا اينا.هشت كيلوو هفتصد گر م شده بود ي و صد گرم هم وزن كم كردي اونم بخاطر مريضيت.

الان نميدونم چقدر وزنت شده اما از اول عيد اصلا لب به غذا نميزدي و بي اشتهاشده بودي. فكركنم اونم بخاطر دندونات بود كه دندوني بالايي داشته در مي اومده دندوناي بالايي روز دوازدهم فروردين يعني دو روز بعد دكتر بردنت كه يه آمپول مولتي ويتامين بهت داد ظاهر شدن البته شب ها هم بيقراري ميكردي و باگريه از خواب بيدار ميشدي.ماماني خيلي نگرانه كه دندوناي بعدي هم اينطوري اذيتت كنه و همش دعا ميكنه مثل دندوناي بالاييت نباشه.آخه دندوناي پاييني هر كدام يكماه طول كشيد در بيان.امادندوناي بالايي خيلي اذيت شدي و هر دوش يك روز دراومدن.

كاش ميشد همه د ندونات بدون درد در بيان جيگرم.ماماني دعا ميكنه از اين به بعد اذيت نشي.چون دندون عقل ماماني يه هفته ميشه خيلي اذيت ميكنه درك ميكنه چي مي كشي.

البته همه ني ني ها وهمه ماها اين دوره را گذرونده ايم.اما بعضي بچه ها فكر كنم بدون اذيت دندوناشون درمياد.

شماهم تو دندوناي پاييني زياد اذيت نشدي و اسهال نداشتي .اما دندوناي بالاييت خيلي اذيت كردن.

اشكالي نداره عزيز دلم بزر گ ميشي يادت ميره..بوس

موقع چهار دست و پا رفتن به ديوار و اشيا برخورد ميكني و گريه مي كني و اذيت ميشي قربونت برم كه بي اختيار مي افتي موقع نشستن بعضي موقع ها سرت ميخوره زمين وميزني زير گريه و....يا وقتي سرت به جايي ميخوره.

اين روزها هم كه از همه چي ميگري تا بلند شي د ست به همه چي مي بري و ميخواي برشون داري بايد همه چي رو جمع كنيم يواش يواش...چشمک

راستي تا يادم نرفته چون اينتر نت نداشتيم شما دوم اسفند ماه يعني درست تو هفت و نيم ماهگي تونستي چهار دست وپا راه بري و ماماني از همه اينا يعني نشستن و چهار دست وپا راه رفتنت و...فيلم گرفته ايشاله بزرگ شدي خودت مي بيني چه شيطون بلا بودي.

الان داشتي گريه ميكردي توخواب نميدونم باز داري دندون درمياري اينطور بيقراري و بي تابي ميكني يا خداي نكرده جاييت درد مي كنه.

بايد بگم وقتي گشنت ميشه مياي و ماماني روصدا ميزني اما همش بابا بابا ميگي و بغل بابايي ميري...

ديروز روز مادر بود (جمعه بيست ويك فروردين 1394) وپريروز خونه عزيز رفته بوديم و خونه مامان بزرگت گلصبا.شب خونه عزيز مونديم اما همش بلند ميشدي و گريه ميكردي و همه رو بيدار ميكردي.

قربونش برم  الهي فكر ميكنم براي خونمون ورختخواب خودت و گهوارت دلت تنگ شده بود و مثل ماماني وقتي جايي مهموني ميري شبهانميتوني بخوابي خلاصه هممون تا صبح نتونستيم بخوبيم فدات بشم.

از ماه هفتم شروع به دندون درآوردن كردي.يعني آخرهاي ماه هفتم كه يازدهم بهمن ميشد دندون پايين درآوردي يكي هم ماه هشتم پهلوش درآوردي.اماتوعيد دندوناي بالاييت هردو يك روز دراومدن.

غذا هم بعضي وقتها ميخوري بعضي و قت ها اصلا نميخوري..وقتي ميلت مي كشه ميخوري اونم خيلي كم.

اما هوراي خودمون را دوست داري وماماني براي صبحانه درست مي كنه و يكم ميخوري.

ماماني بعضي وقتها كه خوب ميخوري خيلي خوشحال ميشه اما يه مدت اصلا نميخوري و فقط شيرميخوري.

خيلي ضعيف شدي عزيز دلم و ماماني از اين بابت خيلي نگرانته...

باز بهت سرميزنم الهي ماماني فدات بشه كه طاقت ناراحتيت رو نداره ...

جيگرم

عشقم

نفسم

همه زندگي ام

تاابد دوستت دارم....بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد