امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

سلام عزيزم دلم طاهاي نازنينم اميدوارم حالت خوب خوب باشه. امروز شنبه بيست ودوم فروردين ماه سال جديد 1394 درست نه ماه و چهار روزت هست قربونت بره ماماني... نفسم خيلي خيلي ازت شرمنده ام و عذر ميخوام كه دير اومدم وبلاگت... راستشو بخواي از اون موقع كه آخرين بار اومدم وبلاگت اينترنتمون ديگه قطع شد و اسباب كشي به طبقه يك كرديم و  سرم خيلي گرم و شلوع شد و ديگه نتونستيم اينترنتو شارژ كنيم. اين شدكه ديگه غافل شدم ازت. اما همش دلم پيشت بود كه كاش زودتر اينترنتمون برقرار بشه و بيام اما بابايي هي امروز و فردا ميكرد بره مخابرات كاراي انتقالي تلفن روانجام بده البته بهش حق ميدم چون دم عيد بود و سرش اداره كلي شلوغ بود... بايد بدم خيلي ...
22 فروردين 1394

بدون عنوان

سلام نازنازي ماماني امروز شنبه بيست و پنجم بهمن ماه درست هفت ماه و هفت روزه كه بدنيا اومدي.. دوشنبه هفته قبل كه بيست و دوم ميشد برديمت بهداشت وزنت همان 8/400 هست و ثابت موندي و اصلا تغيير نكردي بايد بگم ماماني خيلي ناراحت و نگران شد وقتي ديد اصلا  وزن اضافه نكردي آخه نمودار رشدت داره سيرنزولي مي كنه. پسرگلم نميدونم چرا خوب غذا نميخوره اصلا دهنشو باز نميكنه مگه وقتي خوشش بياد اونم به زور يكي دو قاشق. هفته هاي اول ماه هفتم خوب ميخوردي اما از وقتي يدونه دندون نيش درآوردي بدغذا شدي خب از  وزنت هم معلومه كه چيزي نميخوري و ماماني هم خيلي اذيت ميشه وقتي غذا نميخوري. باهزار ترفند بهت ميخوام غذا بدم اما دهنتو باز  نمي ك...
25 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام جيگر مامان اميدوارم حالت خوب خوب باشه... امروز پانزدهم بهمن ماه درست شش ماه و بيست و هفت روزه كه بدنيا اومدي.. جيگر ماماني يكي دو هفته ميشه بي قرار و بي تابي مي كني مخصوصا اين دو سه روزه كه روزها بي قرار و شب ها هم گريه و زاري مي كني تو خواب. روزها هم فقط ميخواي بغلت كنم و يك جا بند نميشي و بي تابي و گريه مي كني و ماماني نميتونه به كاراش برسه مگه اينكه بخوابي.. قربون پسملي گلم برم نگو داشته دندون در مياورده و مامانيش خبر نداشته تا اينكه يكشنبه بعد از ظهر ماماني ديد دندون زيري سمت چپت در اومده و لمسش كرد و شما هم مي خواستي فقط گازش بگيري. با اون يدونه دندون نيشت جيگرم. فقط دوست داري يه چيزي ببري دهنت و آروم و قرار نداري.ق...
15 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام عزيز دل ماماني و بابايي امروز سه شنبه هفتم بهمن ماه ،درست شش ماه و نوزده روزه كه به جمع ما پيوستي... شنبه همين هفته كه چهارم بهمن ماه ميشد و شش و نيم ماهت بود بعد از ظهر رفتيم با شما خونه خاله الميرا رهاجون رو ببينيم آخه شما و رهاجون تو يك روز بدنيا اومدين همانطور كه قبلا گفتم... بايد بگم اونجا فقط اين ور اون ورو نگاه مي كردي و به رهاجون اصلا توجه نداشتي بر عكس رهاجون از ديدن ما خيلي ذوق زده شده بود  و همش مي خنديد.خاله الميرا مي گفت شمارو ديده دادوفرياد نميكنه و ساكته اما نميزاره كارامو انجام بدم...قربون هر دوتون برم كه هر كدوم تو لاك خودتون بودين.اما رهاجون به ماماني همش مي خنديد.. رهاجون همش سعي مي كرد توجه شمارو جل...
7 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام عشقم امروز پنجشنبه بيست و پنجم ديماه البته بيست وششمه الان كه ساعت يك بامداد و ماماني يكم كارداشت و انجام داد و خوابش نبرد و اومد وبت... يك هفته هست وارد ماه هفتم شدي و سرلاك و فرني هم خوب نميخوري فكر مي كنم از چيزاي شيرين زود زده ميشي. امروز سوپ هويچ و سيب زميني و برنج رو ميكس كردمو بهت دادم و خيلي خوشت اومد چند قاشق تونستي بخوري. شيرت هم كه خوب نميخوري.. دوشنبه كه بيست و دوم ديماه بود واكسن شش ماهتو برديمت بهداشت زدن. تا ساعت پنج و نيم خوب بودي ولي وقتي اومديم خونه شروع  به گريه كردن كردي خيلي اذيت شده بودي و شب باز ميترسيدم مثل اون دفعه تب كني اما خدا رو شكر  تبت  خيلي كم بود چون زرده تخم مرغ با نمك رو ...
26 دی 1393

بدون عنوان

سلام نفسم همه زندگي ام امروز شنبه بيستم ديماه شش ماه و دو روزه كه متولد شدي. عشق ماماني روز به روز داري نازترميشي و از چهارشنبه هفته گذشته كه دهم ديماه ميشه داري ميشيني و خم ميشي و پاهاتو ميگيري.خيلي خوشحالم كه داري ميشيني عزيز دلم.فعلا كه كه چهاردست وپا نميتوني بري. شيرخوردنت هم هنوز خوب نشده و روز به روز داري ضعيف ميشي و ماماني خيلي نگرانته نفسم. از همون چهارشنبه يواش يواش بهت سرلاك برنج ميدم يه ذره ميخوري و زده ميشي دو روز هم نتونستم بهت سرلاك بدم.. يعني روز سه شنبه كه عقدكنون دايي محسن بود و پنجشنبه هم كه بله برونش بود و مراسم شب چهارشنبه خونه عروس بود شما چون خونمون خيلي ساكت هست و شما خونمون آ روم هستي مهموني يا جاهاي...
20 دی 1393

بدون عنوان

سلام عشقول ماماني نفس ماماني امروز پنجشنبه يازدهم ديماه 1393 شما درست پنج ماه و بيست و يك روزه كه بدنيا اومدين و ايشااله يك هفته ديگه ميري تو ماه هفتم. چه زود بزرگ شدي ماماني  انگار ديروز بود متولد شدي... بعد سه ماه خدا رو هزار مرتبه شكر از روز دوشنبه هشتم ديماه كه خونه خاله رفته بوديم داري خوب شير ميخوري ماماني هم از بالا بهت ميده هم خودت ممييتو ميگيري و خوب ميخوري فكر مي كنم ديگه داري هوشيارتر ميشي و ممييتوميشناسي...البته بعد ظهرها يعني اوايل شب شيرت كم ميشه و شما هي گشنت ميشه و هي نق ميزني و سروصدا مي كني.فكر مي كنم سير نميشي.. بخاطر همين امروز بابايي از اداره اومد برات سرلاك برنج گرفت اولش فكر مي كردم نخوري اما ماشاال...
11 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد