امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1393/10/20 10:41
نویسنده : ديلا
78 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم

همه زندگي ام

امروز شنبه بيستم ديماه شش ماه و دو روزه كه متولد شدي.

عشق ماماني روز به روز داري نازترميشي و از چهارشنبه هفته گذشته كه دهم ديماه ميشه داري ميشيني و خم ميشي و پاهاتو ميگيري.خيلي خوشحالم كه داري ميشيني عزيز دلم.فعلا كه كه چهاردست وپا نميتوني بري.

شيرخوردنت هم هنوز خوب نشده و روز به روز داري ضعيف ميشي و ماماني خيلي نگرانته نفسم.

از همون چهارشنبه يواش يواش بهت سرلاك برنج ميدم يه ذره ميخوري و زده ميشي دو روز هم نتونستم بهت سرلاك بدم..

يعني روز سه شنبه كه عقدكنون دايي محسن بود و پنجشنبه هم كه بله برونش بود و مراسم شب چهارشنبه خونه عروس بود شما چون خونمون خيلي ساكت هست و شما خونمون آ روم هستي مهموني يا جاهاي شلوغ كه ميري آرامشت بهم ميخوره اون دو روز هم كه خونه عزيز رفتيم شما همش گريه و زاري مي كردي و شير هم خيلي كم ميخوردي و خونه خاله كه پنجشنبه رفتيم آرايشگاه و عروس هم اونجا بود اصلا مامانيو نميذاشتي آرايش كنه و همش گريه ميكردي از اونجا نتونستيم خونه عزيز بريم و مستقيم خونه عروس رفتيم..

اونجا يكم آروم بودي و گهگاهي  گريه و زاري ميكردي.اونقدر شلوغ بو د مراسم كه شما اذيت ميشدي و اونجوري بيتابي مي كردي و فكر ميكنم وقت خوابت هم كه ميگذره و نامنظم ميشه بيشتر اذيت ميشي يكي د و هفته ميشه كه ساعت ده شب ميخوابي از وقتي خونه خاله و مراسم و اينا رفتيم خوابت اينطوري نامنظم شده.

بايد بگم هيچ جا مثل خونه خود آدم نميشه و شما هم ماشااله اينو ميد وني و فقط خونه خودمون آروم ميشي..فدات بشم الهي كه تو اين دو روز خيلي اذيت شدي و همه بغلت ميكردن و اين ور اون ورت ميكردن مخصوصا عسل و هادي جون..زبانبغلخجالت

اشكالي نداره بالاخره بله برون دايي محسنت بود و بايد مي رفتيم.

بعد دو هفته امروز به زور به بابايي گفتم ببريمت حموم چون بابايي خونه نمي موند از پنجشنبه هم برف اومده اماامروز يكم آفتابيه و برديمت حموم و الان تو خواب نازهستي البته شير هم كم خوردي جيگر ماماني...چشمک

پس فردا كه بيست و دوم ديماه ميشه يعني د وشنبه وقت واكسن شش ماهته نازم از الان ماماني تو استرس كه خداي نكرده مثل دفعه قبل تب داشته باشي آخه اون دفه خيلي اذيت كشيدي و استفراغ و.. ميكردي.

دعا مي كنم اين دفعه به خير و خوشي بگذره و ديگه واكسنت ميمونه واسه يكسالگيت..

وقتي نزديك واكسنت ميشه ماماني خيلي آشفته نگرانه آخه تحمل گريه هاتو ندارم عزيز دلم ماماني خيلي استرس ميگيره نزديك واكسنت كه ميشه...

دعا ميكنم شيرت هم خوب بخوري آخه يواش يواش بايد بهت غذا هم بدم خدا كنه حداقل غذاتو خوب بخوري چون خيلي ضعيف شدي و فكر نكنم وزنت بالاي هشت كيلو رفته باشه ماه پنجم كه هشت كيلو بودي..

ماماني فقط سالم بودنت رو از خدا ميخواد  همين جيگر ماماني..

دوست دارم نفسم

عشقم

همه زندگي ام...حتي يك لحظه هم نميتونم ازت دور بشم

تو بله برون هم بيشتر بغل خاله زهرا دوست ماماني بودي و خيال ماماني از اين بابت يكم آروم بود چون ماماني نميتونه تو رو به كسي بسپره الا خاله هات زهرا...

اميد زندگي ام

داري روزبه روز شيرينتر ميشي و ماماني بهت وابسته تر ميشه.

 

اميدوارم وقتي بزرگ شدي و اين مطالبو ميخوني بدوني كه ماماني خيلي دوست داره و عاشقته...

مي بوسمت جيگرم

خوشگلمبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد