امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1395/3/12 0:05
نویسنده : ديلا
56 بازدید
اشتراک گذاری

سلام طاهاجونم

امیدوارم حالت خوب خوب خوب باشه.محبت

دلم خیلی برات تنگ شده بود یعنی خیلی وقته میخوام بیام اما فرصت نمیکردم.تازگی ها یا ماخونه ایلیا اینا میریم یا اونا یک در میون میان خونه ما و شما هم هی نی نی میگی تا بیان اما  زیاد با بردیا بازی نمی کنی و فقط ایلیا رو دوست داری و میخوای باهاش بازی کنی.

ده روز پیش مسافرت شیرازرفته بودیم.وکلی بهمون خوش گذشت اما شما همش اذیت میکردی چون مریض بودی و طاقت گرما رو هم نداشتی زود خسته میشدی و فقط میخواستی بیای بغل جوجویی.مامانی از قم برات یه جوجویی هم خرید که خیلی دوسش داری و کوکش میکنیم وراه میره.بوس

عزیزدلم طاهاجونم

کلی واسه خودت جمله یادگرفتی و تکرار می کنی.

مزاباش یعنی مواظب باش.

اوتاد.افتاد

اوبوتوس.اتوبوس

علس.عسل

قوتوم.ترسیدم

گدخ.بریم

مامایی بابایی

باباکجاست نیست بانک

رست. رفت

بالشت

ببو.پتو

ببو.آمبولانس

مانیس.ان ان.ماشین

پلیس. پلیس

و...

خیلی شیرین زبون و بانمک شدی جیگرمامان.

دوست داریم

بوس بوس

ترسو

 

 

جمعه دوهفته قبل که 24 ام اردیبهشت میشد رفتیم با آژانس خونه عزیز تا با قاسم دایی و زهراخاله برای آب بارون سوره وذکروآیه بخونیم و شبش با دایی محسن برگشتیم چون قرار بود 25 ام اردیبهشت شنبه بریم مسافرت شیرازو البته قرار بود 27 ام بریم که بابایی دوروز مرخصی گرفت تا زودتر بریم و با گردش بریم.فرداش قرار بود دایی محسن و زن دایی شبنم هم بیان که نشد و گفتن که نمیتونن بخاطر اینکه قرار بود اون هفته عروسی بگیرن.اما متاسفانه یکشنبه که ما کاشان بودیم دایی علی فوت کرد و ما هم نتونستیم برگردیم.شنبه قم موندیم و یکشنبه زیارت حرم حضرت معصومه (س) خواهر امام رضا(ع) و مسجد جمکران رفتیم و بعد از ظهر راه افتادیم بطرف کاشان و بعد از ظهر اونجا رسیدیم و رفتیم شهر زیرزمینی نوش آباد و خانه های تاریخی بروجردی و حمام سلطان امیراحمد و خانه طباطبایی و چند تا عرقیات گلاب و ...کاشون خریدیم وساعت 8 رفتیم قمصر کاشان یکی از شهرهای کاشان با آب و هوای شمالی.چون واقعا کاشان و قم هواش گرم بودو ماهم فقط آب سرد و بستنی میخوردیم و شما هم که از جمعه یعنی ازپنجشنبه 23 ام اردیبهشت که عمه افسانه خونش مولودیه گذاشته بود بمناسبت ایام شعبانیه و تولد امام زین العابدین پنجشنبه بود اونجاکلی بهت خوش گذشت و برگشتیم شب خونه و شما از فرداش جمعه آبریزش بینی ات شروع شد و مامانی هم شربت بهت میداد تا خوب بشی تا موقع مسافرت.

اما مسافرت هم همش بهت شربت میدادم و آبریزش و گرفتگی بینی داشتی گلوت هم مثل مامان از بس آب و بستنی خورده بودیم عفونت کرده بود وسرفه خلطی میکردی و روزآخر هم موقع برگشتن اسهال گرفتی و خونه هم چند روز اسهال و مریض بودی اماخدا رو شکر الان خیلی بهتر شدی و مسافرت که چیزی نمیخوردی الان هزارماشاالله داری میخوری.چون وقتی مریض میشی و نمیخوری زود لاغرمیشی.مامان برات معجون عسل وشیر و موز و خرما میده تا قوی بشی و شماهم خدا روشکر خوب میخوری با شیشه شیرت.

قمصر کاشون شبش عزیز زنگ زد دایی فوت شده و فرداش باید برگردیم اما بابایی گفت نمیشه و تا اون روز به مامان خوش میگذشت اما بعد اون روز یکم خوب بود و زیاد برای مامان جالب نبود چون ته دلم واسه فوت دایی ناراحت بودم  و می خواستم برگردیم اما خب مسافرت بودیم و نمیشد.فرداش که دوشنبه بود از قمصر بطرف اصفهان راه افتادیم واصفهان مهمانسرای بانک ملت گرفتیم واون شب موندیم و شبش رفتیم هشت بهشت و چهل ستون و سی وسه پل و نقش جهان وعالی قاپو..و شبش ساعت یازده برگشتیم خوابیدیم و اصفهان بود که شبش بهت پوشاک نبستم تا راحت بخوابی چون هوا گرم بود و صبحش پاشدی رفتی دست شویی و جیش کردی و تا صبح اصلا خیس نکرده بودی و خیلی تمیز بودی ازاونجا به بعد دیگه بهت شب هم پوشاک نمی بندم و روزها هم که خیلی وقته نمیزنم.

سه شنبه 28 ام اردیبهشت رسیدیم شیراز و اول پاسارگاد و نقش رستم و تخت جمشید رفتیم که 60 کیلومتر تا شیراز فاصله بود و ساعت هشت رسیدیم شیراز و شبش خوابیدیم  وفرداش سعدیه حافظیه وارگ کریمخانی رفتیم.پنجشنبه هم باغ ارم و شاهچراغ ومسجدنصیرالملک و آخرش هم بعد ازظهر بازار وکیل رفتیم و یکم وسایل و سوغاتی خریدیم و ساعت شش برگشتیم مهمانسرا تا شما استراحت کنی چون واقعا گرما از یه طرف مریضی از طرف دیگه اذیتت میکرد و زودهم خسته میشدی.

شهر آباده شیراز بابایی برات ماشین 12 تایی کوچولوخرید که اتوبوس و هواپیما هم داشت البته هرجا ماشین میدیدی ان ان می گفتی و بابایی برات میخرید دوتا ماشین هم ارگ کریمخانی و بازار شاهچراغ خریدی.خیلی ان ان دوست داری.شب پنجشبنه بابایی مارو برد رستوران هفت خوان شیراز خیلی محشربود البته مامانی این پیشنهاد رو داد چون از قبل مطالعه کرده بود و میشناخت رستوران هفت خوان موسیقی زنده داره و مامانی بیشتر بخاطر اینکه حال وهوایت عوض بشه و موسیقی رو ببینی بردمت اونجا.باید بگم هیچ جا مثل اون شب بهت خوش نگذشته بود و همش دست میزدی و سرت رو تکون میدادی به نشانه رقص چون واقعا موسیقی زنده حال و هوای ما رو هم عوض میکرد.از بابایی واقعا تشکر میکنم که ما رو اونجا برد بابایی که میخواست تا صبح بخوابه و بطرف خونمون برگردیم اون شب گفت واقعا ارزششو داره اگه کسی شیراز بیاد و رستوران هفت خوان نیاد واقعا یه چیزی رو از دست داده و حیفه.

خلاصه اینم از مسافرت هفت روزه ما تا شیراز.جمعه هم از شش صبح راه افتادیم و شب که روز شنبه ساعت دومیشد رسیدیم خونه و نفس راحتی کشیدیم و تا صبح خوابیدیم و بعد ظهر مراسم هفتم دایی رفتیم.

تا امروز هم شما با ایلیا اینا بازی می کنی وسرگرم هستی.دیروز عصر هم روستا رفتیم و کلی بهمون خوش گذشت.

خدا رفتگان همه رو بیامرزه و دایی علی هم بیامرزه که از این دنیا راحت شد.


روح پدربزرگ کیومرث و دایی شاد

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد