امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1393/9/9 20:59
نویسنده : ديلا
102 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جيگركي ماماني

طاهاجون جوني

 

امروز سه شنبه (93/09/09 )يه هفته ميشه بهت سرنزدم  نفسم...

 

امروز درست چهارماه و بيست ويك روزه كه متولد شدي و داري پيش ماماني و بابايي زندگي مي كني.و چقدر خوشحالم از اينكه با اومدنت به زندگيمون شور و شوق دوباره بخشيدي و بايد بگم منو بابايي روز به روز بيشتر بهت وابسته تر ميشيم و شما هم هي نازك نارنجي ميشي و جيگرتو ماماني بخوره نازتر و شيطون بلاتر...

پاهاتو بالا مي بري و بادستان كوچولوت ميخواي بگيري و  بطرف دهنت ببري اما فعلا نميتوني و همه تلاشتو مي كني بايد بگم خيلي نسبت به قبلناخيلي پرجنب و جوش تر شدي و نسبت به همه چيز كنجكاوتر.. سرت هم هي بالامياري از بالشت تا بتوني بشيني اما عجله نكن به زودي راه مي افت، همچنان غلط مي خوري رو شكمت و باسنتو بالامياري و پاهاتو ميكشي بطرف شكمت تا چهار دست و پابري و همچنان تلاشتو مي كني و وقتي هم ماماني جلوي آينه مي برتت خودتو نگاه مي كني و تعجب مي كني و لبخند مي زني و روتو بر مي گردوني فكر ميكنم خجالت مي كشي عشق ماماني...چشمکخجالتزبانبغلزیبا

 

 

 

امروز خيلي خوشحالم و خدا رو  هزار مرتبه شاكر و سپاسگزارم از اينكه حالت روز به روز داره خوب ميشه...انگار معجزه شده.

هفته قبل كه دكتر برديمت شربت سرفه و...نوشت و احتمال داد كه سرفه هات از سرماخوردگي نباشه اما سرماخوردگي بوده چون سرفه هات همراه با خلط بود از فرداش هم آبريزش بيني و چشمت شروع شد البته جمعه هفته قبل هم يكم از بينيت آب اومد اما از سه شنبه بيشتر شد تا اينكه بابايي تو اينترنت خوند كه تو حموم بهت بخور بديم و سه شنبه اين كارو كرديم و شما با ماماني مدت بيست دقيقه تو حموم بودين و بخور مي خوردين بايد بگم خيلي عرق مي كردي از بخار آب گرم و همه لباسات و بدنت خيس شده بود.بعد بخور كه خيلي خسته شده بودي خوابت مي اومد و براي اولين بار اونم بعد چند مدت شيرخوردي و خوابت برد فكر مي كنم چون آب بدنت هم تموم شده بود از شدت بخور خوب شير خوردي و ممييتو گرفتي اما بعد ظهر باز نخوردي و ماماني مجبور شد دوباره شير بدوشه.آخه نميدوني چقدر سخته دوشيدن شيربراي ماماني اما قربون حكمت خداي مهربون برم كه وقتي مي مكي ممييتو شير خوب جريان پيدا ميكنه....

بعداز ظهر هم يه بار ديگه با بابايي بهت بخور داديم تو حموم و باز خواب  رفتي بايد بگم اون شب اولين شب بعد چند مدت بود كه خوب شير خوردي و خوابيدي. اون شب دو سه بار خوردي و ماماني رو خوشحال كردي.فرداش كه چهار شنبه ميشد و بابايي شيفت بود و اداره رفت ماماني تنهايي بردت حموم تا بخورت بده.بايد بگم بخور معجزه كرد و ترفند بابايي كارساز شد و گلوت و بينيت باز شد البته شربت ها هم بي تاثير نبودن اما بخور كارسازتر بود چون  زود خوب شدي و خدا رو هزار مرتبه شكر از اون روز به بعد يعني از سه شنبه داري شير ميخوردي و ماماني ديگه خيلي كم مي دوشه.

عزيز دلم بايد بگم از جمعه كه هفتم آذر ميشد خيلي خوب شير ميخوري و اونم موقعي كه خيلي خوابت مياد نزديك بيست دقيقه بغل ماماني مي خوري و خوابت ميبره.احساس مي كنم داري به روال قبل مريضيت برميگردي اگه خدا بخواد...چشمکبغل

بابايي ميگه به فرآورده هاي گاوي حساسيت داري و وقتي ماماني شير و...ميخوره شما بالا مياري و آلرژي داري نزديكه دوهفته ميشه كه بابايي ماماني رو از خوردن شير و ...منع كرده و فكر مي كنم استفراغت بخاطر اينكه ماماني ديگه شير  نميخوره خوب شده.

اما بعضي موقعها هم نميگيري و بازيگوشي ميكني.اما خب خدا رو شكر كه روي هم  رفته روزهاهم ميخوردي و شبها هم عالي شدي..

امروز هم صبح و بعد ظهر خوردي و بغل ماماني خوابت برد نزديك نيم ساعت و وقتي ماماني خواست بذاره جات بيدار شدي..

الان هم تو خواب نازي و ساعت هشت و نيم شير خوردي و خوابيدي جيگرم...آرامبوس

ديروز و امروز خيلي حالت خوب بود و سرفه هات خيلي ضعيف شده و فقط كمي خلط داره كه انشاالله اونم خوب ميشه و بايد بگم بينيت هم امروز اصلا آبريزش نداشت.

ماماني از پنجشنبه دوباره سرماخورده بود و  حالش خوب نبود ديروز با بابايي منو بردين دكتر و دكتر آمپول نوشت و خدارو شكر خوب شدم آخه ماماني مي ترسيد به جيگرش هم سرايت كنه به همين خاطر ماسك ميزنه تا جوجويي دوباره سرماخوردگي نگيره. درك مي كنم كه تو اين مدت چي كشيدي نازكم.از يه طرف معدت اذيت مي كرد و گلوت سوزش داشت از يه طرف ديگه سرماخوردگي.اما خدا رو هزار مرتبه شكر كه مشكل تنفست حل شد و داري شير ميخوري و نميدوني ماماني چقدر خوشحاله و از خوشحالي ميخواد بال در بياره..آخه خيلي نگران بود كه نكنه خداي نكرده ممييتو نگيري...

الان كلا سه روزه سرفه هات خوب شده يعني از وقتي تو حموم بخورت داديم گلوت خوب شده و مي توني شير بخوري.شبها كه اصلا نميتونستي بخوابي و ماماني هم كه خواب نداشت و هي سرفه مي كردي و بيدار ميشدي و بالش زير سرت هم كه به گفته دكتر بايد بالاتر ميشد اما اينطوري هي از بالش پايين مي اومدي و نميتونستي بخوابي و هي بيدار ميشدي و گريه ميكردي نگو كه اينطوري كه سرت بالاتر قرار ميگرفت بخاطر سرماخوردگيت بيشتر اذيت مي شدي و بقول بابايي راه تنفست بسته ميشد.دست بابايي درد نكنه كه تو اينترنت خونده بود و از وقتي بالش زير سرتو مثل قبلنا درست كرديم الحمدلله شب ها مي توني نفس بكشي و خوب ميخوابي.

ماماني بخاطر اين بالش زير سرت هي بيدار ميشد و دوباره جات ميذاشت تا صبح نزديك بيست بار اينكارو مي كرد نگو بالام جان اينطوري بيشتر اذيت ميشده قربونش برم كه ماماني هم فقط بخاطر استفراغت اينكارو مي كرد.

بايد بگم ماماني هم از وقتي شير ميخوردي داره بخاطر  نفسش طاها گلي نفس ميكشه و شب ها سه روزميشه خوب ميخوابه.تشویق

البته تو ماشين فقط ميخوردي و فكر مي كنم همه اينا دست به دست هم دادن تا شما زود خوب بشين .(هم بخور حموم و هم تو ماشين خوردنت و هم داروهاو زحمت هاي ماماني و بابايي و...)تشویق

هفته قبل هشت كيلو و صد گرم بودي و فقط صد گرم اضافه كرده بودي توي يه هفته البته با كاموايي كه دويست گرم وزن داره.انشاالله هفته ديگه مي بريمت دكتر تا ببينيم تو چه وضعيتي قرار داري.

خدارو شكر فكر كنم معدت هم داره خوب ميشه و هر روزصبح ناشتا قرص امپرازولتو ميخوري و روز به روز خوبتر ميشي.البته سرفه هم كه ديگه خيلي كم مي كني اما همچنان شربتهاي سرفتو به اضافه سفكسيم بخاطر عفونتت رو ميدم تا خوب خوب بشي عزيز دل ماماني..

الهي كه ماماني فداي پسملي ناز و خوشگلش بشه كه تو اين دو هفته فقط دارو ميخوره.

عزيز دلم با خوب شدنت تمام خستگي ها و بيخوابيهاي شبانه ي اين يكماه اخير از يادم رفت و جون دوباره گرفتم...

اميدوارم هميشه و همواره تنت سالم و لبت خندون باشه گل پسرم...

بوس بوسسسبوسبوسبای بای

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد