امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1393/9/19 21:20
نویسنده : ديلا
101 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرماماني

امروزچهارشنبه نوزدهم آذرماه سال نودوسه رفتي ماه ششم.

ديروز بابابي تصميم گرفتيم برات رورواك بگيريم چون ديگه بازيگوشيت زيادتر شده و زمين و هوا نمي موني حتي تو بغلمون هم آروم و قرار نداري و هي ميخواي بري رو زمين و بچرخي و بغلتي و چهاردست وپاراه بري.بايد بگم همه تلاشتو داري مي كني اما اينم بگم كه زياد نميزام اينجوري بموني چون دكتر منع كرده بخاطرمعدت.

شيرخوردنت خوبه اما عالي نشده موقعي كه زياد گشنته وميخواي بخوابي ميگيري و يكم ميخوري و ميخوابي.

 

فداي جيگرم بشم از ديروز كه رورواك براش گرفتيم هي ميخواد سوارش بشه و برونه و از خودش هم صدادر مياره.

پاهاتو ميزاري زمين و رورواكتو ميروني بايد بگم خيلي زرنگي و از همون اول كه سوار شدي تونستي خوب برونيش.اول به عقب مي روندي بعديكي دوبار تونستي به جلو بروني. دكتر هم گفت اشكالي نداره تو رورواك بزاريمت از رو شكم غلتيدن كه بهتره برات بخاطر رفلاكست.خدارو شكر دو هفته ميشه كه ديگه استفراغت قطع شده فقط يكم چهارشنبه هفته پيش كه روشكم بودي و يهو افتادي زمين گريه كردي و يكم بالاآوردي..

 

انشاالله كه ماه ششم خوب خوب بشي و شيرتو خوب بخوري و وزنت هم كم نشه جيگرماماني.

برايت بهترينها را آرزومندم عشق ماماني كه روز به روز خوشگلتر و نازتر ميشي.

شيرين كاريهاتو دوست دارم..بوس

غلت زدناتو دوست دارم...

لگدزدنات به ماماني رو دوست دارم...

گريه كردناتو دوست دارم..

دست وپازدناتو دوست دارم...

خنده هاتو دوست دارم..

اذيت كردنات هم دوست دارم...

قيافه معصومتو موقع شيرخوردن و خوابيدنت دوست دارم...

و....

خيلي عاشقتم نفسم. همه قلبمي همه زندگيمي ...

بوس بوس فرشته كوچولوي نازنينممحبت

 

ديروز سه شنبه بابابايي برديمت دكترخودت دكتر معصومي تا از وضعيتت اطلاع بشيم بابايي اول مخالف بود و ميگفت خوب شدي براي چي ببريمت اما با اصرار ماماني برديمت بابايي مي گفت قرص امپرازولتو قطع كنيم اما دكتر گفت شش ماه تا يكسال هم دوره اش گاها طول ميكشه فعلا بهت بديم.

وزنت اين ماه فقط دويست گرم بالا رفته يعني دوهفته پيش كه با كاموا سرهمي 8/100 بودي.ديروز بدون كامو 8كيلوبودي. ماه چهارم كه 7/800 بودي پس با اين حساب دويست گرم فرق كردي.الهي ماماني برات بميره و فدات بشه كه تا سه ماهگي خوب پيش مي رفتي اما از ماه چهارم كه استفراغت شروع شد و ممييتو نگرفتي وزنت بالانميره اما خدا رو هزار مرتبه شكر كه حداقل عقب نميري يعني وزنت كمتر نميشه

دكي گفت اشكالي نداره فعلا وزنت خوبه.از جمعه كه فرني دادنو بهت شروع كرده بودم دكتر گفت فعلا بهت ندم چون هم ممييتو خوب نميگيري هم اينكه به معده ات ممكن فشار وارد بشه.نگران بودم كه درآينده براي معدت مشكل ايجاد بشه امادكتر گفت مثل قديم نيست كه سونو و... نبود و بچه ها همين جوري بزرگ ميشدن شكر خدا علم پيشرفت كرده و بچه شما بزرگ بشه اصلا مشكلي براش بوجود نمياد چون از الان داره درمان ميشه قرص امپرازول هم هيچ ضرري نداره پس ادامه بدين.

فكر ميكنم دكتر خوبيه چون تجربش خيلي زياده به همين خاطر بايد حرفشو گوش بديم.گفت يه هفته ديگه روت كار كنيم تا خوب ممييتو بخوري و يه شربت اشتها آور ديگه غير از زينك سولفات برات نوشت تا اشتهاتو بيشتر كنه اسمش (تراستوريكس يا سيپروهيپتادين) هستش. گفت اگه تايك هفته خوب خوب شدي بهت غذا دادن و شربت آهنو شروع كنيم. گفت فرني و سرلاك برنج مي تونيم بديم البته هر موقع خوب خوب شدي و خوب شيرتو خوردي چون گفت اگه از الان بدين ممكنه شير خودتو نخوري.گفت به نظر من پايان شش ماهگي شر وع كنين بهتره اما اگه شيرشو خوب خورد اشكالي نداره.

چند روزه كه وقتي خوابت مياد زياد گريه و زاري مي كني وماماني رو اذيت مي كني الهي ماماني قربونش بره كه اذيت كردنات هم دوست داره و عاشقته.چندبار نميگري وهي گريه مي كني و اخرش ميگري و يكم ميخوري و ميخوابي.نميدونم ممييتو نميشناسي و روتو اونور مي كني ولي بالاخره مي گيري و...بوسزیبا

دكتر ميگه شما از معدود بچه هايي هستي كه خيلي ساكت وآروم هستي وشير هم بهت نديم كاري نداري راست ميگه دكتر وقتي گشنت ميشه زياد گريه و زاري نميكني.اما چند روزه وقتي خوابت مياد و گشنت ميشه ماماني رو خيلي اذيت مي كني و به زور ميخوري و ميخوابي.نميدونم چطور اون دو هفته بعد اينكه واكسنت رو زديم گشنه موندي نازنيم دل ماماني كباب ميشه وقتي ياد اون روزا مي افته.ماماني كه روز و شب نداشت از بس نميخوردي.البته دو ماهه خوب نميخوري.دكتر اون شربت رو نوشت و گفت كه شلوغت هم ميكنه اماخبر نداره كه توخونه زياد هم ساكت نيستي و دكتر كه ميري آروم ميشي...چشمک

شنبه كه پانزدهم ميشد شبش خاله زهراو مامانش اومده بودن ديدن شما.مامانش مي گفته خيلي شيرين شدي و ميخواست ببينتت  آخه ماماني عكساتو براي خاله زهراميفرسته تو وايبر ومامانش ديده و گفته بريم طاهاجونو ببينيم.شما كه تاساعت نه شب ميخوابي زودتر اومدن تا خوابت عقب نيفته اما اون روز ميخواستي ساعت هشت بخوابي كه اومدن و شما تا اونارو ديدي گريه كردي فكر مي كنم نمشناختيشون اينطوري ميكردي. يكم باهات بازي كردن و شما زدي به گريه زاري بخاطر اينكه خوابت مي اومد اون شب ساعت نه ونيم خوابيدي و ده هم بيدار شدي و دوباره يكم شير خوردي و خوابيدي.خاله زهرا ومامانش يكم ديگه موندن و رفتن.بيچاره ها براي ديدن شمااومده بودن و شما هم هي ميخواستي بخوابي...دستشون درد نكنه كه بهت سر ميزنن.ازشون خيلي ممنونيم..

يكشنبه هم صبح شير نميخوردي برديمت ماشين بخوري اخه تو ماشين ميخوري و ميخوابي.بيرون بوديم از اونجا رفتيم خونه عزيزت يكم مونديم و خونه اون يكي مادربزرگت و بعدش هم خونه خودمون.

بايد بگم خيلي دردري شدي و فكر مي كنم اون روزهايي كه بابايي اداره هست شما دلت براي ماشين تنگ ميشه و بيقراري مي كني....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد