امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1393/8/26 22:29
نویسنده : ديلا
61 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 93/08/24 ظهر به بابايي گفتم فعلا دكتر معصومي ببرمت تا ببينم چي ميشه و به عزيزت ز زدم بياد ببريمت.عزيز مطب رفته بود و منم با آژانس بانوان كه طبق معمول ديگه مارو ميشناسن رفتيم دكتر.شنبه بود و مطب از شانس تو شلوغتربود تا حالامطب انقدر شلوغ نشده بود وشما هم از صبح شير نميخوردي و اون روز فقط خوابيده بودي فكر كنم از اثرات استامينوفن بود.همش سرفه ميكردي.تو مطب هم به زور بعد پنج شش ساعت يه ذره فقط خوردي اونم به كمك عزيزت ايستاده.

رفتيم اتاق دكتر و همه ماجرارو به دكتر گفتم.برات سونوگرافي نوشت و گفت بخاطر اينكه گلوت ميسوزه نميخوري و نميگيري و از مميي زده شدي و فقط كه آبشو ميخوري گلوتو  ميسوزونه و اذيتت مي كنه.گفت ته شيرمو بدوشم بهت بدم فعلا.

با عزيز اومديم خونمون و شبش عزيز موند پيش ما.خدارو شكر موقع خواب ميگرفتي و چندقورت ميخوردي اما ماماني از ناراحتي خوابش نميبرد و بابايي هم از اونجا ز ميزد و حالتو مي پرسيد....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد