امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1393/8/16 21:38
نویسنده : ديلا
72 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته كوچولوم

طاهاگلي

امروز جمعه شانزدهم آبانماه سال 93 سه ماه و بيست و هشت روزه كه بدنيا اومدي و پس فردا چهار ماهت تموم ميشه و انشاالله ميري ماه پنجم.

سه شنبه همانطور كه گفته بودم روز عاشورا بود و رفتيم خونه عزيز و مراسم شبيه خواني و نذرماماني و عزيز هم ادا كرديم و خداوند انشاالله قبول كنه.بايد بگم خونه پدربزرگت يعني خونه پدربابايي اونقدر گريه ميكردي كه نمي تونست ماماني آرومت كنه علتشو نمي دونم ولي تا حالا انقدر گريه نكرده بودي اونقدر اشك از چشمان نازت سرازيرشد كه ماماني فقط ميخواست ازاونجا ببرتت هر چي به بابايي ز مي زدم ج نميداد بالاخره اومد و شما يكم آروم شدي بغل بابايي فكر كنم اونارو نميشناختي به همين خاطر تا رفتي بغل مامان گلصبا زدي به گريه و... اما و قتي رفتيم خونه عزيزت اونجا آروم بودي...

عزيز دلم از وقتي مراسم عاشوراتموم شد و از خونه عزيزت اومديم خونه خودمون باز سرفه هات شروع شد و نق هاي بابايي كه باز بردي بيرون و سرما خورد.آخه تاسوعا برف زيادي باريده بود عاشورا هم سرد بود بعد ظهر.اما ماماني چاره اي نداشت بايد نذرشو ادا مي كرد.

قربون امام حسين و علي اصغركوچولوي شهيدش برم كه از اون روز به بعد چشمهاي عزيز دلم طاها جون بهتر شده و فقط يه كم از چشم راستش اشك مياد كه اونم ايشااله خوب ميشه.ماماني از اين بابت خيلي خوشحاله و هزار نذرو نياز كرده براي سلامتي عزيز دلش.فردا بايد واسه سرفه هات ببرمت دكترچون شب ها خيلي شديد ميشه و ماماني ناراحت و نگران ميشه. ديشب هم فقط خوابيدي و نميخواستي شير بخوري فكر كنم بخاطر سرفه هات بود و گلوت مي سوخت.

جيگر ماماني روز به  روز نازتر و شيرين تر ميشه و بيشتر از هميشه من و بابايي بهت وابسته ميشيم.وقتي مي غلتي فقط ميخواي هرچه زودتر چهار دست و پا بري و وقتي نمي توني گريه مي كني. اين روزها هم باسنتو بالامياري تا بتوني سربخوري و بري و تمام تلاشتو مي كني انيشتين كوچولوي ماماني.اما عجله نكن به وقتش راه مي افتي. تازه سرت هم بلند مي كني از بالش تا بلند بشي و بشيني.طوري كه تا نيمه نشسته بلند ميشي و ماماني خيلي تعجب و ذوق زده ميشه آخه هر روز جيگر ماماني قربونش برم يه چيز جديد از خودش در مياره.

اميدوارم ديگه از اين به بعد سرما نخوري و بايد ماماني خيلي مراقبت باشه. ماماني ديگه دلش نميخواد عزيز د لش خداي نكرده دوباره مريض شه.بابايي هم گفته مهموني رفتن ممنوعه...

بيست و دوم همين ماه مي برمت بهداشت تا واكسن چهارماهگيت رو بزنن. قربون عشقم برم كه ماماني از همين الان تواسترسو نگرانيه كه دوباره بهت آمپول مي زنن و طاقت اشك هاتو نداره آخه تو اين دوهفته كه استفراغ داشتي و مريض بودي سه تا آمپول بهت تزريق شده.الهي ماماني فدات بشه.

خداروشكر داري بهتر ميشي وايشاالله از اين بهتر هم بشي.

ميدوني داري نازنازيتر ميشي و براي ماماني و بابايي ناز مي كني و ادا در مياري؟طرز  حرف زدنت و صداكردنت هم عوض شده و بانمكتر.

ميدوني ماماني خيلي دوست داره و عاشقته؟

فكر ميكنم روزبه روز بيشتر بهت وابسته ميشم و اگه يه لحظه پيشم نباشي ميميرم جونو دلم.

خيلي خيلي دوست دارم پسملي نازنينم

فرشته كوچولوي ماماني اگه هزار بار بوست كنم بازهم كمه چون انقدر دوست داشتني شدي كه مي ترسم بهت چشم بخوره به همين خاطر دوست ندارم زياد اين ور و اون ور ببرمت.

بوس بوس فرشته نازنينمبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد