امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1393/8/2 21:01
نویسنده : ديلا
43 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس ماماني

امروز جمعه سه ماه و چهارده روزت هست (93/08/02)و فردا سه و نيم ماهه ميشي.الان كه ماماني اومده وبلاگت تو تازه به خواب شيرينت رفتي و خوابت شب ها منظم شده و تا هشت و نيم و نه شب خوابت مي بره البته وقتي مهموني ميريم يا مهمون برامون مياد خوابت بهم ميخوره و تا يازده شب نميخوابي.

فدات بشم پسرنازنيم

يكشنبه بود كه خونه خاله رفتيم تابراي اسباب كشي خونه جديدشون كمك كنيم و شما اونجا يكم خوابيدي و شب ده برگشتيم خونمون.اونجا حالت خوب بود اما فرداش هي سرفه ميكردي و گلوت گرفته بنظر مي اومدچند روز قبلش هم يعني از وقتي از پيش دكترمعصومي برگشتيم دو روز بعدش استفراغ مي كردي و ماماني نميدونست و شب ها تا صبح يكي دوبار بيدار ميشدي و شير ميخوردي يه كم و بعد دوباره مي خوابيدي اما صبح ها همه اون شيرها بر ميگشت و بالا مي آوردي و مي گفتن زياد ميخوردي اما ماماني مي دونه كه تو روزهاشير كم ميخوري.البته صبح ها بالا مي آوردي اما خونه خاله عصر بالا آوردي و صبحش هم خونه خودمون.خاله گفت چقدر شير ميدي دوساعت نشده شير ميدي بذار گشنش بشه طاها جون  گريه كنه بعد...زود زود ميد ي بخاطر همونه اما ماماني حرفاشون قبول نمي كرد.

ماماني خيلي از اين بابت نگران بود تا اينكه سه شنبه (93/07/29) كه سرفه هات شديد بود به بابايي گفتم ببريمت دكتر گوش نكرد عصر كه حموم برديمت تا بخوابي.يه كم شير خوردي و خوابيدي اما يه ساعت نگذشته بود كه بيقرار شدي و بيدار شدي و آه و ناله و گريه و زاري كردي.ماماني خيلي سعي كرد آرومت كنه اما نشد و تبت يهويي بالا رفت به حدي كه از شدت گرما بدنت داشت مي سوخت.بالاخره با صداي تو بابايي بيدار شد و يه كم اين ور اون ورت كرد وقتي ديدآروم نشدي برديمت دكتر گفت طفلكي جونش درد مي كنه درمانگاه شفا دو تا آمپول يكي تب و ديگري استفراغ بهت زدن.پس اوني كه بالا مي آوردي استفراغ بوده نه از خوردن زياد.اون روز اسهال هم مي كردي و ...چندتاشربت سرماخوردگي و استفراغ و اسهال و...بهت نوشت.وقتي برديمت خونه مثل اينكه آمپولها يه كم اثر كرده بودن و شما بغل ماماني يه كم آروم شدي و تا صبح شربت هاتو مرتب بهت داديم و شما سه و نيم صبح خوابت برد و صبحش حالت يه كم خوب شد.

عزيز دلم بعد سه ماه كه طوريت نشده بود يهو اينطوري شدي و ماماني و بابايي از اين بابت خيلي ناراحت و نگران بودن چون خيلي سعي ميكرديم سرما نخوردي تمام سيستم گوارشت عفونت كرده بوده و ماخبر نداشتيم و يهويي بروز كرد.ماماني ديگه داشت سكته ميكرد تو دلت درد مي كرد و آروم نميشدي جيگرم.اماالان سه روزه خدارو شكر بهتر شدي و خدا را شاكريم كه طوريت نشد.بايد بيشتر از اينها مراقبت مي بوديم فدات شم مارو ببخش.ايشاالله كه هر چه زودتر خوب خوب بشي.

بابايي ميگه از اين به بعد شما رو مهموني و...نبرم چون مي بوسنت و ...از اين راه ميكروب وارد بدنت ميشه و مريض ميشي ماماني هم بايد حرف بابايي رو گوش بده ديگه چاره اي نداره...

روزها طبق معمول فقط يكي دوساعت مي خوابي اما شب ها خدا رو شكر زود مي خوابي واين برات خيلي خوبه...

به اميد ديدار دوباره عشق ماماني و بابايي. بوس بوس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد