امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

1393/6/5 19:52
نویسنده : ديلا
92 بازدید
اشتراک گذاری

سلام طاها جونم عزيز دل ماماني

امروز چهارشنبه (93/06/059)درست پنجاه روزه كه خدا تو رو به ما هديه داده.ببخش از اينكه دير اومدم آخه يكشنيه (93/06/02) جشن سيسمونيت بود به همين خاطر سرم شلوغ بود و گرم خريد خرت و پرت و....بايد بگم خيلي برامون خوش گذشت تقريبا مهمونايي كه دعوت كرده بوديم اومده بودن جز چند نفر...دوتا خاله زهرات يعني دوست ماماني و آبجي ماماني خيلي زحمت كشيدن مخصوصا دوست ماماني خاله زهرا كه از روز پنجشنبه تو خريد وسايل تزيين و گيفت ها و سفارش كيك و ...خيلي به ماماني كمك كرد دستش درد نكنه خيلي زحمت كشيد ايشاله عروسيش بتونيم جبران كنيم ماماني.خاله خودت هم با هادي پسر خاله هم خيلي زحمت كشيدن و كمك كردن تو تزيين و تميز كردن خونه..پسر خاله هادي خيلي رقصيد و كمك مي كرد تو نگهداشتن تو و تو رو رو پاهاش ميذاشت تا آروم بشي. قربون هر دوتون برم الهي.البته عزيز يادمون نره كه اونم به سهم خودش خيلي كمك كرد. دست همشون درد نكنه...براي همه جشن به يادموندني شد.اركستر و فيلمبردارهم اومده بودن. ايشااله بزرگ ميشي فيلمتو مي بيني.جلوي مهمونا اون روز خيلي به خواب مي رفتي و اونا فكر ميكردن هميشه اينجوري هستي و فكر كنم چشمشون خورده بهت و ديگه خوب نمي خوابي. البته بابايي يه كم خساست به خرج ميداد سر كيسه رو شل نميكرد براي جشن تو  و ماماني به زور راضيش كرد برات يه كم خرج كنه آخه جشن هم كه هميشه نيست...پس فرداش هم كه ديروز سه شنبه ميشد(93/06/04) جشن سيسموني رها جان دخملي دوست ماماني خاله الميرا كه تو تالار بود من و تو رفتيم خيلي خوش گذشت...از روز جشن به بعد بيقرار شدي و روزها نمي خوابي و از بعد ظهر بيداري تا ساعت يازده شب كه شيرتو ميخوري و ميخوابي و سه بيدار ميشي. خدارو شكر شبها يه كم خوب شدي و ميخوابي اما روزها ماماني به زور ناهار درست ميكنه...الهي قربون جيگركي خودم برم كه بغلي شده و فقط ميخواد بغل ماماني باشه و بخوابه به همين خاطر هم ماماني نميتونه كاراي خونه رو انجام بده و نميتونه زود زود بياد وبلاگت البته يه كم ماماني رو هم اذيت مي كني و يه كم عصبي ميشه اما جيگرشو خيلي دوست داره و عاشقشه و حتي جونش هم بهت ميده.ايشااله عروسيتو اگه خدا عمر بده و ماماني زنده باشه مفصل و اوني كه خودت و همسرآينده ات ايشااله خواستين ميگيره حتي اگه باباييت خساست بخرج بده.البته بابايي هم خيلي دوست داره اما نميدونم چرا براي تو هم خرج نميكنه مثل ماماني.اما ماماني آرزوش اينه كه برات هميشه سنگ تموم بذاره حتي اگه براي خودش هم نتونه دلش ميخواد براي تو كم نذاره.الان كه اينا رو مي نويسم تو خواب هستي و ماماني به زور خوابوندت رو دستاش الهي قربون عشقم برم كه با خودت حرف هم ميزني تو خواب. تو خواب هم خيلي دوست داشتني ميشي جيگركي.

هر موقع وقت كنم ميام وبلاگت عزيز دلم قلب ماماني.هر موقع بابايي از اداره زنگ ميزنه حالتو بپرسه ماماني هي نق ميزنه كه نميخوابي و ميگه پسرمو اذيت نكن و نق نزن و بهش خدمت كن اما ماماني به شوخي به بابايي ميگه تنبيهت ميكنه اما بابايي باورش ميشه و ميگه اذيتت نكنم اما ماماني چطور دلش مياد اين كارو باهات بكنه در صورتي كه حتي حاضره جونشو براي عزيزدلش كه طاها جونش باشه بده.بوس بوس خوشكلممحبت

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد