امير عباسامير عباس، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

جان ني ني

بدون عنوان

سلام عشق ماماني امروز شنبه چهارم مهرماه سال 94 درست چهارده ماه و شانزده روزت هست. واي خداي من باورم نميشه انگار همين ديروزبود جيگر مامان بدنيا اومد الان هزارماشااله واسه خودش مردي شده.جوراباشو درمياره، قاشق دستش ميگيره غذابرميداره به دهنش ميبره و ميخوره يكميش هم ميريزه،موهاشو شونه مي كنه با برس البته سر كچلشو،گاهي هم موهاي مامانيشو...مسواك دندوناش ميزنه، لباساشو مياره تا مامانش كمك كنه بپوشه بريم دردرو... بببببوووووووووووووووووووس ...
4 مهر 1394

بدون عنوان

سلام جيگرم خوبي طاهاجونم اميدوارم حالت خوب خوب خوب باشه... عزيز دلم تا امروز شنبه بيست و يكم شهريور 1394 يكسال و دوماه و سه روزت هست.يعني چهارده ماه وسه روزت هست. ماماني شرمنده از اينكه دير اومدم سرم شلوغ بود و حوصله اومدن تو وب رونداشتم اما دلم برات خيلي لك زده بود ديگه امشب يكم زود خوابيدي و ماماني تونست بياد.. آخه هميشه يازده يازده ونيم مي خوابيدي و ماماني هم از بس خسته ميشد كنارت خوابش مي برد اما امروز ساعت سه ونيم بعد ظهر خوابيدي وپنج ونيم بيدار شدي و ماماني تصميم گرفت كه شب هاد يگه زودتر بخوابي.صبح ها معمولا نه و نه و نيم و تا ده بيدارميشي و امروز ده و نيم بيدار شده بودي. ظهرها يكو نيم ساعت ميخوابي و بعداز ظهرها هم از شش...
21 شهريور 1394

بدون عنوان

سلام جيگرم امروز چهارشنبه بيست و هشتم مردادماه سال 94 درست يكسال و يكماه و ده روزت هست. راه رفتن روكه از پايان ماه يازدهم يادگرفتي تا الان خيلي خوب پيش رفتي و توخونه يكجا نميشيني و فقط اتاق و هال رو دور  ميزني. جيگرمامان از وقتي راه افتادي خيلي خوشحالي ويكجا بندنميشي. طاها جونم باپسر صاحب خونمون ايليا كه شش سالش هست دوست شدي و وقتي زنگ خونمونو ميزنه كه برين بازي كنيم ذوق مي كني و ميري پشت در تا باهاش بري پاركينگ بازي كني و خسته نميشي و خوردن هم يادت ميره. ببخش جيگرم الان از خواب بيدارشد ي بعدا ميام....... بوس
28 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام جيگرم انشااله كه زير سايه الطاف الهي خوب و خوش باشي.. امروز دوشنبه پنجم مرداد ماه 1394 درست يكسال و هجده روز سن داري و ميخواستم ببرمت آتليه ازت عكس يكسالگي بگيرم كه بابايي نميذاره خيلي از اين بابت ماماني ناراحته و بابايي هم  روزايي كه خونست الاف مي كنه مارو و روستا ميره براي درختان آب بده و چاه كن ميبره و... ماماني هم چون صندلي نداري نميتونه با ماشين ببرتت بازار.پياده هم كه نمي تونيم. هفته گذشته سه شنبه كه سي ام ميشد بهداشت آزمايش برات نوشته بود بابايي هم ماموريت رفت و ماماني و طاهايي تنها رفتيم آزمايش داديم البته آزمايش خونت رو داديم و ادرارت موند اومديم خونه وقتي بابايي اومد برديم.پنجشنبه  كه يكم مرداد ميشد جواب ...
5 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام جونو دلم طاهاي نازنينم امروز چهارشنبه بيست و چهارم تير ماه درست يكسال و شش روزت هست. دوشنبه كه پريروز ميشد برديمت بهداشت براي واكسن يكسالگيت. خدا رو شكر واكسن سرخك بود و بازوي راستت زدن و زياداذيت نشدي و تب هم نداشت و اون روز هم افطاري كه خونواده بابايي دعوت بودن بعد از افطاري و شام برات تولد گرفتيم. بايد بگم يكجا بند نميشدي و از كيكت خوشت مي اومد و براي اولين بار  كه فشفشه و جرقه روشن كرديم ذوق زده شده بودي و شمعت هم كه ماماني قبلا بهت فوت كردنشو يادت داده بود نميخواستي فوت كني البته با كمك ماماني تونستي فوت كني.اما قبلا خيلي خوب خودت فوت ميكردي شايد هم بخاطر مهمونا معذب ميشدي عزيزكم... همه كادوهاشونو دادن و كيكت ...
24 تير 1394

بدون عنوان

سلام عزيز دلم جيگرماماني امروز جمعه نوزدهم تير ماه سال 1394 مصادف با بيست و سوم  رمضان هست. و ديروز تولد عشق ماماني و بابايي بود البته پنجشنبه سالروز تولدت يعني ديروز بود كه پارسال درست چهارشنبه هجدهم تيرماه و يازدهم رمضان بدنيا اومدي. خدايا باورم نميشه يعني يكسال گذشت و من نفهميدم چي شد.. يعني طاها جونم يكساله شده... يكماه ميشه كه راه افتادي و داري راه ميري البته از هشتم تيرماه خيلي خوب و بدون كمك و خودت راه ميري و حتي مي دوي. بايد بگم از چهاردست وپا رفتن خيلي خسته شدي و همش ميخواي راه بري.نسبت به قبلناخيلي زياد راه ميري و خودت هم ذوق زده ميشي و بالشت هم كه خيلي دوسش داري دستت ميگيري و اين ور اون ور مي بريش. طاها ج...
19 تير 1394

بدون عنوان

سلام بالام جان طاهاي جيگلي خوشگل ماماني امروز سه شنبه نهم تيرماه 1394 مصادف با سيزدهم رمضان درست يازده ماه و بيست ويك روزه كه متولد شدي و نه روز ديگه يعني هجدهم تيرماه يكساله ميشي عزيز دلم. ديروزدوشنبه بعد افطار تونستي خودت به تنهايي بلند بشي و راه بري يعني خيلي خوب راه و قدم هات بيشتر شده از ديروز د اري خيلي خو راه ميري جيگرمامان. الان هم اومدي پيش ماماني و ام ام مي كني كه منوبردار. بايدبگم طاهاگلي جونم خيلي شيطونك شده و خيلي هم شلوغ پلوغ شده.همش دنبال ماماني اين ور اون ميره و نميزاره كه ماماني به كاراش برسه. الهي كه ماماني قربون لپاي خوشگلت بشه. از وقتي كه راه ميري البته بيشترش از ديروزخيلي خوشحالي كه راه ميري. ...
9 تير 1394

بدون عنوان

سلام كوچولوي ماماني عشقم طاهاجون امروز سه شنبه بيست و ششم خرداد ماه سال 1394 درست يازده ماه و هشت روزه كه متولد شدي. جيگر مامان از وقتي ماه دوازده وارد شدي روي زانوهات ميشيني و بلند ميشي و جمعه كه بيست و دوم بود اين كار رو شروع كردي و هي تلاش مي كني خودت بلند بشي. از روز شنبه هم عزيز دل ماماني چند قدم بدون كمك برميداري و ديگه يواش يواش ميخواي راه بيافتي. قربون اون خنده هاي نازت بره ماماني كه روز به روز نازك نارنجي تر ميشي و واسه ماماني و بابايي ناز مي كني من و بابايي هم كه يكي يدونه عزيز دردونه داريم نازتو خريداريم ديگه... دندونات هم تا الان هشت تا شده و البته دوتا دندون پاييني تازه دراومدن.دكتر معصومي هم كه هفتم خرداد...
26 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام عشق ماماني طاهاجونم الهي ماماني فدات بشه كه روز به روز بانمك تر و خوشگل تر ميشي..قربون اون زبون شيرينت بشم من ماماني هفته گذشته پنجشنبه رفتيم خونه عزيز از اونجا خونه باجي و عيادت دايي علي.. پنجشنبه كه هفتم خرداد بود تولد دختر عمو فرشيد نورا جون بود و ما نتونستيم بريم چون برديمت دكترمعصومي. به زور نه كيلو شدي اما متاسفانه وزنت خوب پيش نميره چون غذا خوب نميخوري.قبلا يه كم ميخوردي اما يك هفته هست اصلا دهنتو باز نمي كني چيزي بخوري اشتهات مثل اينكه كور شده.لب به هيچ چي نميزني حتي ماست كه انقدر دوست داري اونم نميخوري. قط آب هندوانه دوست داري بخوري دكتر هم از آبميوه و ميوه منعت كرده بخاطر وزنت. ماماني نميدونه ديگه چيكار كنه ...
16 خرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جان ني ني می باشد